پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

تبلیغات!!!

به نام خدا سلام صدا منو دارید؟! من خیلی پسر خوبی هستم! و اصلا فکر نکنید که به سیم و سشوار مسافرتی و ماشین لباسشویی دست می زنم! اینا مونتاژه! یعنی مامانی عکسا رو بهم چسبونده تا بگه من به این جور چیزها دست می زم! در حالی که من فقط با اسباب بازی هام بازی می کنم!  ااااا! این اسلحه رو کی داده دست من؟ گفتم که دستم دادند! اون عکساها هم مونتاژه! خود دانید! ما که پسر خوبی هستیم. ...
8 خرداد 1390

پشتکار

به نام خدا به این کمیک استریپ خوب نگاه کنید: 1- مامان می شه باتری ها رو در بیارم؟ 2- موفق شدم بازش کنم! 3- حالا می خوام درشون بیارم! 4- بیایین بیرون باتری های شیطون! 5- خب دیگه تقریبا تموم شد! 6- خالی شد! 7- حالا می خوام بزارم سرجاشون! 8- خب فکر کنم اینم بهش می خوره! نظر شما چیه؟ کار من خوب بود؟! ...
6 خرداد 1390

کلاغ همسایه!

به نام خدا صبح امروز یه کبوتر اومده بود لبه ی پنجره ای که گلدون رو اونجا گذاشتیم و نشسته بود و داشت توی خونه ی ما رو دید می زد!! پرهام بغل بابا اومد به دیدن اون. پرهام عاشق حیواناته. می دونید از کجا فهمیدم؟! چون خیلی زود یاد گرفت که صدای کلاغ و ببعی و الاغ و خروس و کبوتر و گاو رو در بیاره یعنی تقلید کنه! به خروس می گه: قوق قولی قولی!! صدای گاو هم اینه: م م م م ! و....خلاصه بعد از این که کبوتر مورد نظر رفت پرهام از پشت توری پنجره چشمش افتاد به حیاط همسایه و دید که یه کلاغ شبیه کلاغ خودش اونجاست! اونقدر تعجب کرده بود که با تموم پیشونی اش چسبیده بود به توری و هر دفعه می اووردیمش اینور پنجره بازهم ما رو با روش جالب خودش که شامل دست زیر چونه ی ...
5 خرداد 1390

پرهام مهربون!

به نام خدا دیروز پسر نازنین ما 2 قدم راه رفت. من از خوشحالی زنگ زدم به بابای پرهام. بابایی هم وقتی اومد خونه همراهش خودش یه تاب به عنوان جایزه برای پرهام اوورده بود. پرهام قبلا از تاب نوزادی اش خیلی استقبال نکرده بود. منهم چون توی کتابی خونده بود که تاب برای رشد مغز بچه ها به خصوص کوچکترها بده خیلی هم خوشحال شدم. ولی الان دیگه پرهام از تاب استقبال کرد. حتی بچه ی مهربونم از ما خواست تمام عروسکهاش رو ببریم کنارش تا اونها هم از تاب خوردن لذت ببرن! الهی دورت بگردم! قربون اون قلب مهربونت! به لبخند شادش نگاه کنید: تازه پسرم با گل ها هم مهربونه. جند روز پیش من یه گل کوچیک کاکتوس خریدم و گذاشتم لبه ی پنجره ی آشپزخونه تا با پرهام بهش آب...
4 خرداد 1390

مادر روزت مبارک!

به نام خدا   عکسی که می بینید در سال 58 گرفته شده. این دختر کوچیک منم و اون خانوم هم مامان عزیز منه. مادر عزیز! خوبی های تو رو نمی شه با هیچ کاری یا حرفی یا هدیه ای جبران کرد. ازت ممنونم و دوستت دارم. تو به من خیلی چیزها یاد دادی و از همه مهم تر امید به زندگی دادی. شادی و امید تو در هر لحظه به زندگی ما نشا ط می داد و می ده. منو ببخش که ازت دورم. مراقب خودت باش. امیدوارم سال های سال با پدر عزیز شاد و سلامت باشی. این عکس رو می بینید؟! بچه ام داره عروسک میمونش رو می خوابونه. روش هم ملافه کشیده. انگار داره به من می گه: اااااااااا! نمی خوابه این شیطون! دی شب بابای پرهام و پرهام عزیز به مناسبت روز مادر برای من یه روسری بنفش خو...
3 خرداد 1390

جبروت پرهامی!

به نام خدا این عکس وقتی از پرهام گرفته شده که ایشون تازه از خواب بیدار شده! انگار داره به من می گه: دیگه نبینم شلوغ کنی بیدار شم ها! و اما خواب پرهام. خواب مقوله ی مهمیه که خیلی ها با اون مشکل دارند. یعنی اصلا نسل جدید کم خوابتر از ما هستند. البته بگم این گل پسر ما بعضی روزها در طول روز 3 تا 4 ساعت می خوابه. ولی شبها بد خوابی می کنه. یعنی خیلی وقتها بیدار می شه تا انگار منو کنترل کنه! باور کنید بارها دیدم که بیدار می شه و با دستهاش دنبال من می گرده. و اگه من خودم رو کمی کنار بکشم تا دستش به من نرسه گریه می کنه. و من با کمال میل همیشه اماده به خدمت هستم برای بغل کردن و اب و شیر دادن. شاید براتون خنده دار باشه و یا باورنکردنی؛ ولی واقع...
2 خرداد 1390

فکس در دست پرهام!!!

به نام خدا بله! اینم یکی از وسایل مورد علاقه ی پرهام! همچین در فکس رو دو دستی باز کرده و داره به سمت خودش فشار می ده کسی ندونه فکر میکنه پرهام همون مهندسیه که اومده اگه برگه ای فکسی چیزی توی گلوی این بیچاره گیز کرده بیاردش بیرون!...از شما چه پنهون ما دیگه فکس عزیز رو پشت چند تا مبل مخفی کردیم و اگه یه وقتی هم چشم پرهام عزیزمون بهش افتاد می گیم: عزیزم! خیلی دوره!... راستی به نی نی وبلاگ پسرخاله ی پرهام هم سری بزنید. ارمیا کلوچه ی مامان. این پسر خوشگل ما دی ماه 1389 به دنیا اومده. ارمیا با مامان و بابای خوبش و همه ی بستگان ما از ما دورند. یعنی ما تنها توی یه شهر غریب هستیم. بنابراین دیدن عکسهای ارمیا و پرهام از این راه برای همه ی ما خی...
1 خرداد 1390

خوابت می یاد لالا کن پرهام!

به نام خدا از همون اول این گل پسر ما خیلی اهل خواب نبود! توی بغلم می خوابید ولی تا می گذاشتمش توی رختخوابش فنر چشماش باز می شد یا خیلی می خوابید بعد ار 20 دقیقه لالا بلند می شد! من به هیچ کاری نمی رسیدم و اگه مادرعزیزم نبود چه بسا دیوانه می شدم!!! شاید باورتون نشه ولی اونقدر کم می خوابید و به صداها حساس بود -البته هنوز هم هست حالا کمی کمتر- که ما تموم عوامل تولید صدا رو از جمله تلویزیون؛ آیفون؛ صدای حرف زدن خودمون و هرچی که می تونه صدایی داشته باشه رو خاموش یا منکوب می کردیم!! تا امپراطور کمی بخوابه. هنوز هم من وقتی پرهام عزیزم می خوابه تمام گوشی های تلفن ثابت و همراه رو روی سایلنت می گذارم و آیفون رو خاموش می کنم. پرهام خیلی هم توی خواب و...
31 ارديبهشت 1390

پرهام اهل مطالعه!

به نام خدا   من از وقتی تازه خوندن و نوشتن یاد گرفته بودم تا الان که بالاخره سنی ازم می گذره!! همیشه عاشق کتاب خوندن بودم و هستم. فکر می کنم این ژن از پدر نازنینم به من ارث رسیده. و حالا به پسرکوچولوی نازمون اقا پرهام. از مرداد ماه 1389 یعنی وقتی پرهام چهار ماه و نیم سن داشت براش کتاب می خونم. البته از قبل آواز خوندن و شعر و لالایی خوندن جزو برنامه ام بود ولی کتاب رو از نیمه ی مردادماه شروع کردیم. بابای پرهام رفته بود و 60 هزار تومان برای پسرش کتاب شعر و هوش و ترانه خریده بود. پرهام شعرهای ناصر کشاورز رو خیلی دوست داره منم بیشترشون رو حفظم. ترانه های نی نی کوچولو و می می نی(که این سری دوازده تایی اخری رو خاله جونی مامان ارمیا خر...
29 ارديبهشت 1390