پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

جارو برقی عشق پرهام!

به نام خدا یکی از دندون های اسیاب پرهام داره در می یاد. بچه ام خیلی اذیت می شه دیروز صبح وقتی تازه از خواب بیدار شده بود داشت شیر می خورد و هی نق هم می زد! من در حالی که موهاش رو نوازش می کردم باهاش آروم آروم حرف هم می زدم تا این که رسیدم به این جمله: اگه بلند شی صبحونه مون رو می خوریم بعد اتاق ها رو جارو ....که یه هو پرهام چشمهاشو باز کرد و در حالی که هنوز داشت شیر می خورد با دستش به اتاقی که جاروبرقی توی اونه اشاره کرد و گفت: هوم هوم!! بعد هم سریع بلند شد و نشست و باز هم اشاره و اشاره ...گفتم: مامان اول صبحونه! گفت: نه! گفته بودم که جدیدا ایشون از نه به موقع استفاده می کنند!! خلاصه در حالی که داشتم از ضعف غش می کردم به واقع!! مجبور شدم ج...
15 تير 1390

پرهام و دابده!

به نام خدا سلام. این روزها پرهام خیلی خوشحال بود چون ما مهمون داشتیم. پسر خوب خیلی اجتماعیه. البته خیلی هم تنهاست و وقتی یه بچه رو می بینه حتی اگه توی تلویزیون باشه خیلی خوشحال می شه چه برسه به این که کنارش باشه! ساجده, دختر دختر دایی منه. پرهام بهش می گه" دابده! توی عکس بالا ما با هم رفته بودیم زیست خاور. یه مجموعه از فروشگاهها که اسمش یه جوریه! و من نمی دونم یعنی چی؟ ما با هم به سرزمین عجایب که توی مجتمع تجاری الماس شرق بود هم رفتیم.   پرهام سوار اتوبوس دو طبقه شده! این جا احساس راننده بودن داره! ...
13 تير 1390

اندر احوالات پرهام خوب!

به نام خدا سلامن علیکم! من تازگی ها خیلی بزرگتر از قبل شدم! بلند بگو ماشاللا! و بی خیال اون اسباب بازی هایی شو که پشت سرم روی فرش ریختم! خب حالا خیلی هم بزرگ نشدم که! توی عکس بالایی مامانی نشون داده که من چقدر مهربونم! من داشتم کورن فلکس می خوردم دیدم یه نی نی توی روزنامه ی مامانی نشسته. گفتم برم بهش قاقا بدم بخوره! بعد هم اصرار داشتم که بخوره نمی دونم چرا نمی خورد و مامانی فقط لبخند می زد! تازگی ها یاد گرفتم نماز بخونم! مامان که می گه: الله اکبر من این طوری می کنم بهش می گن سجده. اینم شبیه رکوعه! البته فکر کنم یه کمی فرق داشته باشه!!! -اون کاست هایی هم که می بینید نوار زبان های 300 سال قبله مامانیه! من به طبیعت ه...
7 تير 1390

شارژ می کنیم!!!

به نام خدا به کمیک استریپ شماره ی 2 پرهام و شارژر با دقت نگاه کنید. بابت کمی تاری بعضی از عکسها معذرت می خوام. این پسره خیلی وول می خوره 1- ببینم این جا توی کمد سی دی های بابا چی پیدا می کنم! 2- اااااااا! یه شارژر تلفن همراه! 3- بزنم به این تلفن تا ببینم چی می شه؟ 4- این که نشد شاید بشه کار دیگه ای کرد! 5- مثلا از اون سر شارژر بزنم به تلفن! 6- ای بابا اینم که نمی شه! 7- خب پس چی کار کنم؟ 8- بزنم به خودم ببینم اصلا کار می کنه یا خرابه؟!   ...
2 تير 1390

سفر یک روزه ی پرهام به آب اسک!

به نام خدا یکی از روزهایی که من و پرهام تهران بودیم, به همراه خانواده ی من و خانواده ی دایی من و بستگان نزدیک!! رفتیم به یه باغ خیلی خوش آب و هوا در آب اسک. اگه تا حالا نرفتید حتما برید. بعد از ابعلی می رسید به آب اسک. یه کمی بعد از آب اسک یه باغ سر سبز هست با ورودی هر ماشینی 5000 تومان! بعد از پرداخت یول می تونید برید کنار رودخونه و درختهای سرسبز و کلی خوش بگذرونید. تابستون فرصت خوبیه. اون روز که ما اونجا بودیم تهران یه جورایی جهنم گرما بود ولی ما 3 بار بارون و رعد و برق دیدیم و کلی هم از سرما لرزیدیم. جاتون خالی. به پرهام هم خوش گذشت. گذاشتمش روی خاک و سنگها تا بازی کنه. ببینید: مامان چقدر خوش می گذره خاک بازی! چرا اینقدر...
31 خرداد 1390

تجربیات تازه ی پرهام

به نام خدا توی سفر به تهران, پرهام چند تجربه ی جدید هم داشت. یکی اش اسباب کشی!  خاله جونی مامان ارمیا داشت به همراه خانواده به خونه ی جدیدی نقل مکان می کرد. یه روز ما هم رفتیم برای کمک!!! و خب فکرش رو بکنید که ما چه کمکی کردیم! توی عکسی که می بینید پرهام داره سعی خودش رو می کنه که خونه ی مامان و بابای ارمیا مرتب بشه! ارمیا: مامان! بیا پرهام می خواد منم بسته بندی کنه!!!   تجربه ی جالب دیگه ی پرهام سوار مترو شدن بود. قرار بود بریم خونه ی عموی پرهام. مامان ریحانه اومد دنبال ما. قرار بود با آژانس بریم ولی من ترجیح دادم تا از فرصت استفاده کرده و پسرم رو سوار مترو کنم. درسته که مترو یا به عبارتی قطار شهری مشهد راه افتاده ول...
29 خرداد 1390

سفر به شهر مادری!

به نام خدا سلام. ما یعنی من و پرهام مدتی رفته بودیم تهران. راستش رو بخواهید موقعی که خانواده ام داشتند برمی گشتند ما هم با اونها رفتیم! و دو سه روزی هست که برگشتیم. نزدیک خونه ی پدری من یه پارک هست که عصرها خیلی شلوغ می شه. بنابراین من و خواهرم صبح ها پرهام و ارمیا رو به اونجا می بردیم. با پرهام قدم می زدیم و پرنده ها رو می دیدیم. تاب بازی می کردیم و من پرهام رو سوار سرسره هم می کردم. به این عکس ها نگاه کنید. 1) توی این عکس پرهام داره یه گنجشک رو نشون می ده که نشونی ازش توی عکس نیست! 2) پرهام داره سرسره بازی می کنه!   3) خاله و پرهام و ارمیا. به ترتیب از بالا! 4) اینم آقا ارمیا روی سرسره!   پیوست مهم ...
26 خرداد 1390

پرهام در چالیدره

به نام خدا این روزها پرهام خیلی خوشحاله چون ما مهمون داریم. خانواده ی من از تهران اومدند پیش ما و چند روزی با ما هستند. ما همه خیلی خوشحالیم. دو روز قبل جای شما خالی رفتیم چالیدره. یه جایی در اطراف مشهد تقریبا هم مسیر با طرقبه ولی خیلی باصفاتر. اول باید با ماشین تا یه جایی بالا می رفتیم بعد پارک می کردیم و با یه وسیله شبیه قطار که با یه سیم بکسل بالا می رفت و کلی هم ضریب امنیتی بالایی داشت!!!می رفتیم بالاتر. بعد به پلکانی می رسیدیم و بالاتر می رفتیم. تا به قایقرانی می رسیدیم. البته قبلش آلاچیق هایی برای نشستن و هندوانه و بستنی خوردن بود! ما سوار قایق هم شدیم. همه جلیقه ی نجات پوشیدیم و رفتیم روی اب و کلی چرخیدیم و توی غروب آفتاب از آ...
13 خرداد 1390

پرهام در باغ وحش!

به نام خدا قبلا گفته بودم که پرهام به حیوانات خیلی علاقه داره! دیروز ما بعد از مدتها تصمیم خودمون رو مبنی بر بردن پرهام به باغ وحش عملی کردیم. پرهام اولش انگار خیلی متوجه نبود کجاست. ولی وقتی دو تا قفس بزرگ رو رد کردیم و چشمش به خرس قهوه ای افتاد اوضاع تغییر کرد. با تعجب و علاقه نگاه می کرد. و صداشون می کرد. توی این عکس داره به سگ خالدار نگاه می کنه. یه اتفاق جالب هم افتاد: من معمولا وقتی با پرهام می رم بیرون یه موز با خودم برمی دارم. چون هم پرهام به اون علاقه منده و هم خوردنش راحته. دیروز هم داشتم بهش موز می دادم که یکی از لاماهایی که ما کنار قفسشون بودیم اومد سمت ما! من نمی خواستم بهش چیزی بدم ولی پرهام مهربون موزش رو گرفت و ...
10 خرداد 1390