تجربیات تازه ی پرهام
به نام خدا
توی سفر به تهران, پرهام چند تجربه ی جدید هم داشت. یکی اش اسباب کشی! خاله جونی مامان ارمیا داشت به همراه خانواده به خونه ی جدیدی نقل مکان می کرد. یه روز ما هم رفتیم برای کمک!!! و خب فکرش رو بکنید که ما چه کمکی کردیم! توی عکسی که می بینید پرهام داره سعی خودش رو می کنه که خونه ی مامان و بابای ارمیا مرتب بشه!
ارمیا: مامان! بیا پرهام می خواد منم بسته بندی کنه!!!
تجربه ی جالب دیگه ی پرهام سوار مترو شدن بود. قرار بود بریم خونه ی عموی پرهام. مامان ریحانه اومد دنبال ما. قرار بود با آژانس بریم ولی من ترجیح دادم تا از فرصت استفاده کرده و پسرم رو سوار مترو کنم. درسته که مترو یا به عبارتی قطار شهری مشهد راه افتاده ولی چه راه افتادنی! من که نه می بینمش و نه سوارش شدم و حالا حالاها می شم!! به هرحال ما سوار مترو شدیم. پرهام کلی خوشحال بود. درسته که قطار سوار شده ولی تفاوت مترو رو با اون می فهمید. متروی تهران شلوغ و پر اماجراست. مثل خیابونهای لندن! پر از فروشنده و آدم و صدا.
تجربه ی دیگه ی پرهام رفتنی به سلمانی!!! بود. سلمانی اقای جمشیدی دوست پدرم. وقتی رفتیم اونجا اولش پرهام فقط به تلویزیون و وسایل و اینه اشاراتی می کرد ولی وقتی نوبتش شد و آقای جمشیدی اونو گذاشت روی صندلی و پیش بندی براش بست, چشموتون روز بد نبینه پرهام آنچنان پریه ای رو سر داد که من اشکم در اومد. ولی عوضش کلی خوش تیپ تر شد بچه ام!