سفر به شهر مادری!
به نام خدا
سلام. ما یعنی من و پرهام مدتی رفته بودیم تهران. راستش رو بخواهید موقعی که خانواده ام داشتند برمی گشتند ما هم با اونها رفتیم! و دو سه روزی هست که برگشتیم. نزدیک خونه ی پدری من یه پارک هست که عصرها خیلی شلوغ می شه. بنابراین من و خواهرم صبح ها پرهام و ارمیا رو به اونجا می بردیم. با پرهام قدم می زدیم و پرنده ها رو می دیدیم. تاب بازی می کردیم و من پرهام رو سوار سرسره هم می کردم. به این عکس ها نگاه کنید.
1) توی این عکس پرهام داره یه گنجشک رو نشون می ده که نشونی ازش توی عکس نیست!
2) پرهام داره سرسره بازی می کنه!
3) خاله و پرهام و ارمیا. به ترتیب از بالا!
4) اینم آقا ارمیا روی سرسره!
پیوست مهم تر از متن:
روز پدر مبارک. پدر عزیزم روزت مبارک. بدون اغراق شما بهترین پدری هستی که خدا می تونست به من بده. همیشه الگوی من در رفتار و گفتار شما بودی و هستی. هر چند من نتونستم مثل شما خیلی لطیف و خوب به دنیا نگاه کنم ولی سعی خودم رو همیشه کردم. قربان شما. در پناه الطاف حق همیشه پایدار و زنده و سلامت با مادر باشید. همیشه دوست داشتم و دارم که پسرم مردی بشه مثل شما. خوب و بزرگ و پاک. اونقدر بزرگ و پاک که وسوسه های دنیا روحش رو نلرزونه. دوستتون داریم.