پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

پرهام حاضر جواب

به نام خدا 1- پرهام سر صبحانه وقتی لقمه ی نون و پنیر رو داشتم می گذاشتم توی دهن کوچولوش گفت: اینشتنگ! اینشتنگ....بیچاره دکتره اسمش چیه؟ تنگ...تنگ... 2- پرهام هی به باباش می گفت: بابا بیا این تفنگ رو درست کن توش هم باتری بنداز...امیر حوصله نداشت گفت: باتری نمی خواد بیا اون تفنگ جدیده رو که باتری داره بگذار ته این تفنگه وقتی اونو شلیک می کنی صدا می ده انگار که اینم شلیک کرده....پرهام برگشت و فرمود: مگه من نفهمم! می دونم که این تفنگه شلیک نمی کنه! ...
22 اسفند 1393

آموزش زبان انگلیسی!!!

به نام خدا پرهام خسته بود من داشتم کتاب مکالمه در سفر رو می خوندم. نه که می خوام برم خارج! پرهام گفت به منم بگو! گفتم: گود مرنینگ!....پرهام: گود...مرغ...نینگ!... بعد از 2 بار گفتن  با خستگی و خواب آلودگی فرمود: مامان می شه فقط مرغش رو بگم آخه سخته!....   ...
5 اسفند 1393

فرزند پروری به شیوه ی ترک ها!

به نام خدا چند وقت پیش خوندم که علی دایی به همراه نورا دختر کوچولوش سر تمرین حاضر می شه. برام جالب بوذ که فقط من نیستم که همه جا بچه ام رو با خودم می برم. البته شوهرخواهر من -محمد اقا پدر ارمیا و ایلمان- هم بارها و بارها به همراه ارمیا و ایلمان سر ساختمان برای سرکشی مشاهده شده.  وجه مشترک همه ی ما من و محمد اقا و خواهرم و جناب علی دایی هم که معلومه! ما همه مون ترک یا به تعبیری اذری هستیم این عکس رو ببینید من و خواهرم با بچه ها به یه همایش مهم وزارت بازرگانی مربوط به کار خواهرم که در برج میلاد برگزار شده بود رفتیم. ارمیا هم پشت صحنه است! ...
29 بهمن 1393

نمازی به شیوه ی پرهام

به نام خدا می خواستم نماز بخونم پرهام اومد و خواست نماز بخونه. توی نمازش می گفت: خدایا ممنون که به ما چشم دادی تا ببینیم گوش دادی تا بشنویم دست دادی دهن دادی....توی سجده می گفت: قل هوالله احد یم یلد و یم یولد... اینم یه عکس از پرهام و پدر عزیزم     ...
29 بهمن 1393