پرهام مهربون!
به نام خدا
دیروز پسر نازنین ما 2 قدم راه رفت. من از خوشحالی زنگ زدم به بابای پرهام. بابایی هم وقتی اومد خونه همراهش خودش یه تاب به عنوان جایزه برای پرهام اوورده بود. پرهام قبلا از تاب نوزادی اش خیلی استقبال نکرده بود. منهم چون توی کتابی خونده بود که تاب برای رشد مغز بچه ها به خصوص کوچکترها بده خیلی هم خوشحال شدم. ولی الان دیگه پرهام از تاب استقبال کرد. حتی بچه ی مهربونم از ما خواست تمام عروسکهاش رو ببریم کنارش تا اونها هم از تاب خوردن لذت ببرن! الهی دورت بگردم! قربون اون قلب مهربونت!
به لبخند شادش نگاه کنید:
تازه پسرم با گل ها هم مهربونه. جند روز پیش من یه گل کوچیک کاکتوس خریدم و گذاشتم لبه ی پنجره ی آشپزخونه تا با پرهام بهش آب بدیم. به این گل باید هر 4 روز یه بار آب داد. تا چهار روز اول که هیچ. روز پنجم یعنی دیروز بابایی و پرهام به گل اب دادند و بچه ام کلی ذوق کرد و خندید. امروز صبح همین که بغل بابا اومد توی آشپزخونه تا به من سری بزنند!! و چشمش به گل افتاد لبخند زد. بعد با ایما و اشاره به ما گفت که آب می خواد توی فنجون خودش. ما فکر کردیم می خواد آب بخوره دیدیم بچه ام می خواد به گلش آب بده! حالا من نمی دونم اگه پرهام بخواد هر روز به گلش آب بده و هنوز معنی هر 4 روز یه بار رو متوجه نمی شه چه کنم؟ نکنه گل منفجر بشه! ....اینم گل قشنگمون!