کلاغ همسایه!
به نام خدا
صبح امروز یه کبوتر اومده بود لبه ی پنجره ای که گلدون رو اونجا گذاشتیم و نشسته بود و داشت توی خونه ی ما رو دید می زد!! پرهام بغل بابا اومد به دیدن اون. پرهام عاشق حیواناته. می دونید از کجا فهمیدم؟! چون خیلی زود یاد گرفت که صدای کلاغ و ببعی و الاغ و خروس و کبوتر و گاو رو در بیاره یعنی تقلید کنه! به خروس می گه: قوق قولی قولی!! صدای گاو هم اینه: م م م م ! و....خلاصه بعد از این که کبوتر مورد نظر رفت پرهام از پشت توری پنجره چشمش افتاد به حیاط همسایه و دید که یه کلاغ شبیه کلاغ خودش اونجاست! اونقدر تعجب کرده بود که با تموم پیشونی اش چسبیده بود به توری و هر دفعه می اووردیمش اینور پنجره بازهم ما رو با روش جالب خودش که شامل دست زیر چونه ی ما بردن و به سمت صورت خودش کشیدن و خیره نگاه کردن و با پاهاش به پهلوی ما زدن می شهما رو به سمت مکان مورد نظر می برد. براش عجیب بود که دو تا کلاغ وجود داشته باشند! توی این عکس پرهام داره به کلاغ همسایه نگاه می کنه:
این هم تصویری از کلاغ مورد نظر(البته کلاغ خود پرهام):
.................................................................
دی شب داشتم کتابی می خوندم یه حدیث جالب از پیامبر(ص) دیدم که فرموده بودند: فرزند میوه ی دل و مایه ی بخل و هراس و اندوه است. و این واقعا شرح حال منه. من البته می دونم که تنها نیستم و همه ی مادرهای عالم هم همینطورند ولی چیزی از رنجم کم نمی کنه. وقتی هنوز پرهام به دنیا نیومده بود همش استرس داشتم نکنه بچه ی سالمی به دنیا نیارم. و همش دعا می خوندم و دائم ذکر می گفتم. الان هم همیشه نگرانم. شاید باورتون نشه من که بین دوستام به سمبل اعتماد به نفس!! معروف بودم حالا اگه کسی بچه ام رو با بچه ی دیگه ای مقایسه کنه کم می یارم و ناراحت می شم! دوست ندارم پرهام از کسی کمتر باشه! الان که پرهام دیر راه افتاده اصلا دوست ندارم کسی درباره اش حرف بزنه. البته من می دونم که یه کودک انسان به طور میانگین توی 15 ماهگی راه می افته چون تعادل اسکلتی اش کامل شده من خودم این مباحث رو توی فیزیک برای علوم زیستی درس دادم ولی نمی دونم چرا ناارومم! از خدا خجالت می کشم که همیشه طلبکارم. خدایا! مراقب همه ی بچه ها باش که می دونم هستی.