پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

آداب غذا خوردن!

به نام خدا پرهام جان در حال خوردن غذا با یه قاشق کاملا مناسب می باشند!  البته اگه چیزی از کته توی قاشقش مونده باشه چون همه اش از بشقاب بیرون ریخته! ...
18 اسفند 1389

مهندس کوچولو!

به نام خدا بچه ام سرش خیلی شلوغه! نمی دونه به کدوم کارش اول برسه! الهی دورش بگردم! خسته می شی! تمام وسایلی که توی عکس می بینید البته غیر از لپ تاپ همه جزو اموال خود پرهامه! تلفن سوخته! و موبایل ۲۰۰ سال قبل پدری! و کیبورد کامپیوتر قدیمی که با وجود امکانات الان به نظرم کامپیوترهای قبلی پنتیوم نیم بودند! به هرحال بچه ام حسابی داره بهشون می رسه! ...
18 اسفند 1389

عمو پورنگ

به نام خدا خدا پدر این عمو پورنگ و امیر محمد رو بیامرزه! تازگی ها خیلی به من کمک می کنند! وقتی می خوام پوشک پرهام رو عوض کنم همش وول می زنه و نمی ذاره ولی وقتی فیلم ضبط شده ی عمو پورنگ رو براش می گذارم قشنگ و مرتب دراز می کشه و جیکم نمی زنه! شبها موقع خواب هم یکی از بهانه گیری های پایانی قبل از خوابش اینه که هی با اون انگشتهای کوچیکش به ویدئو اشاره می کنه و خودشو تکون می ده اونوقت ما می گیم: عمو پورنگ؟ بچه ام می خنده!  خلاصه بهتون بگم تقریبا خونه ی ما از نظر بصری و صوتی فعلا در قرق عموپورنگه! به این تصویر نگاه کنید. بچه ام چه جوری زل زده به عمو پورنگ جونش! و جالبه که به هیچ کارتونی هم توجه نداره! فقط ترانه های ایشون! من تمام...
18 اسفند 1389

لوازم التحریر

به نام خدا من از بچگی به لوازم التحریر خیلی علاقه مند بودم. اولین بار که یه پاک کن صورتی راه راه شفاف  برام خریده بودند- در سن زیر دبستان- خیلی دوستش داشتم و همش بوش می کردم! هنوز هم بوی عطر اون رو به یاد دارم. یادش به خیر! از آن روزها تا به الان من همیشه قسمتی از پولم رو بابت خرید انواع و اقسام مداد و خودکار و دفترچه یادداشت و...خرج می کنم. و با توجه به معلم بودنم و همیشه درس خوندنم! این علاقه خیلی طبیعی به نظر می رسه! و اونقدر این حس طبیعیه که به پسر نازنینم هم منتقل شده! پرهام عزیزم با دیدن خودکار و مداد وکتاب هم کلی ذوق می کنه و می خواد با اونها بازی کنه. من هم یه عالمه خودکار رنگی رو با مراقبت فراوان و سختی بسیار در کنترل به دست ...
18 اسفند 1389

رو میزی به سبک مامان پرهام!

به نام خدا تا حالا دیدید کسی توی خونه روی میزها پتو بندازه! من امروز دیگه مجبور شدم برای جلوگیری از ضربه های احتمالی و به دلیل آویزون شدن آقا پرهام از میزها روی اونها رو با پتو بپوشونم! فکر خوبی به نظرم میاد چون پتو هم محکمه و هم نرم و وقتی پرهام با دستهای خوشگلش روی میز می کوبه یا با وسیله ای؛ دیگه احتمال شکستن شیشه ی میز نیست یا کمه! ...
8 اسفند 1389

سرماخوردگی

به نام خدا بله! امروز صبح که آقا پرهام بیدار شد دیدیم آب از بینی اش راه افتاده و این یعنی سرماخوردگی! دفعه ی قبلی که سرما خورده بود بیشتر از ۱۰ روز طول کشید تا خوب بشه! از بس شبها توی خواب وول می خوره و پتو رو کنار می زنه! باور کنید من شبها اصلا خوب نمی خوابم چون مثل یه مامور دایما دارم روی پرهام رو با پتو می پوشونم  اینم عاقبتش! خونه هم گرمه نمی دونم چرا بازهم سرما خوردی کوچولوی نازی! جون مادرت زود خوب شو عزیز دلم! ...
5 اسفند 1389

بدون عنوان

به نام خدا چند روزيه كه سرم خيلي خيلي شلوغه چند بار تصميم گرفتم بيام چيزي بنويسم و عكسي بگذارم ولي نشده! نمي دونم چرا بعضي وقتها يهو اين طوري مي شه1 ...
29 بهمن 1389

خرابکار یا تعمیرکار؟

به نام خدا ۱- ۲- دو شب قبل که بابای پرهام هنوز نیومده بود خونه؛ و پرهام طبق معمول توی بغل بنده در حال گشت زنی توی اتاق ها بود یهووووووو چشمش دوباره افتاد به اتو که توی کمد دیواری بود! با همون روش جالب همیشگی اش یعنی زدن به پهلوی من و سر و صدا کردن منو مجاب کرد اتو رو بهش بدم و شد آن چه که می بینید!  البته طفلکی پسرکم کلی تلاش کرد که اتو رو درست کنه .... ...
21 بهمن 1389

تماشای ماشین لباسشویی

به نام خدا یکی دیگه از علایق پرهام مشاهده ی حرکت ماشین لباسشوییه! جان من به این عکس خوب نگاه کنید در حالی که داره لیمو شیرین می خوره یه جوری به ماشین لباسشویی خیره شده که انگار داره فیلم نگاه می کنه! ...
21 بهمن 1389