پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

پرهام استاد شن بازی در یک دقیقه!

به نام خدا سه شنبه- خانه ی مادر و کودک 1- پرهام: شماها چی کار می کنید؟!   2- خب فهمیدم! 3- بیا دختر جون! بیا ببین  من چی کار می کنم یاد بگیر! 4- آفرین ببین! 5- حالا با هم بازی کنیم! نقش افرینان: پرهام- محمد سام- آراد و رها دختر خوشگل دوست عزیزم ...
12 مرداد 1391

پرهام همیار پلیس!

به نام خدا 1- امروز  با پرهام سوار تاکسی شدم. کل مسیرمون حدود 3 دقیقه طول کشید و پرهام 2 دقیقه از این بازه ی زمانی رو به هشدار دادن راننده گذراند: هی کمربند رو می کشید و می گفت: کمربند بیبند! آقا پلیس جییمه نکن!  بیچاره آقای راننده! از توی اینه نگاهی کرد و گفت: ماشاللا حواسش به همه جا هست! 2- امروز پرهام اجازه پیدا کرد توی کلاس بازی ابی اش شن بازی کنه!   3- توی مهد امروز سوار ماشین کنترلی مورد علاقه اش هم شد!   ...
5 مرداد 1391

پرهام در پیست کارتینگ!

به نام خدا 1- بالاخره پرهام با کوشش فراوان و خستگی ناپذیر موفق شد ماشین کنترلی رو کنترل کنه (ماشاللا به این اراده!) اینش به من رفته! البته فکر نکنید حالا دیگه کاملا و تنهایی قادر به کنترله بلکه می تونه دقایقی ماشین به این سنگینی رو هدایت کنه! این عکس توی پیست کارتینگ!!!جنگل جادویی پروما گرفته شده!   2- پرهام رفته با بچه های مهدکودک میوه هاشو بخوره! انگار می گه: دست نزن مال منه!   3- پرهام در حال خروج از محل کار!(دوستان خسته نباشید!) ...
3 مرداد 1391

پرهام و ارائه ی انواع خدمات!

به نام خدا   پرهام اصولا عاشق ارائه ی خدماته مثلا نگاه کنید این جا به طور خود جوش بعد از کلاسش توی مهد کودک, داره به مربی شون کمک می کنه تا صندلی ها رو از توی حیاط ببرند توی کلاس! با چه هن و هونی! توی مهمونی ها بلند می شه می ره شیرینی و میوه-دونه دونه -تعارف می کنه. حتی اگه ما میزبان نباشیم! می یاد التماس می کنه که برای من ظرف بشوره و بعد از کلی ارشاد من که راه به جایی نمی بره و تسلیم شدن بنده! می ره روی صندلی و ظرف می شوره! چه شستنی! خودش و لباسهاش و سینک ظرفشویی و تا شعاع یک متری اطرافش خیس و پر از اب می شوند! تصمیم گرفته سه شیفت کار کنه: شیفت صبح: معلم باشه و مثل مامان و باباش به نی نی ها درس انجام بده( به زبان پ...
2 مرداد 1391

پرهام دندانپزشک می شود!

به نام خدا امروز با پرهام یه سری رفتیم مطب دکتر باصفا-دایی بابای پرهام- ایشون متخصص ارتودونسی هستند. این عکس ها در نبود ایشون گرفته شده. تکیه زدن پرهام بر جای دندانپزشک! 1- بفرمایید تو! به نظرم مریض بدحال دارم! 2-بله!!!! اوضاع این دندونتون از همه شون خرابتره! چی کنم؟ بکشمش؟ 3- فکتون هم ایراد داره باید جابجاش کنم! خلاصه مراقب دندونهاتون نیستیدها!!! ...
23 تير 1391

هشدار ارمیا برای پرهام!

به نام خدا این عکس رو تازه پیدا کردم! از یه نمای دیگه اش توی وبلاگ ارمیا پسرخاله ی پرهام هست. ارمیا: ای بابا پرهام! چند بار بگم به خاکها دست نزن! عزیزم! دلم برات تنگ شده کلوچه ی خوشمزه! ...
18 تير 1391

معمر پرهام( بار مثبت اسم رو برداشت کنید لطفا!)

به نام خدا دو تا از دوستان نزدیکم به تازگی صاحب فرزند شدند. هر دو هم دختر به دنیا اووردند و حالا ما نمی دونیم دل مامان مهرناز رو ببریم یا مامان هلیا رو؟ به هر حال شاید قسمت شد و یکی شون عروس ما شد! داشتم به یاد قبل عکسهای پرهام عزیز رو نگاه می کردم این عکس خیلی دلم رو برد! قربونش برم تازه دندون دراورده بود نیمه های اذرماه. یعنی هفت و ماه و نیمه بود. این هم یه عکس جدیدتر! بلانسبت پرهام! فیگورش شبیه معمر قذافیه! تازگی ها بعد از غذا دستهاشو می بره بالا و میگه: ایلاهی شکر! و دو سه روز پیش هم گفت: بسم الله یحمان یحیم! قربونت برم...اونقدر ذوق کردم که درست فهمیدم قند توی دل آب شدن یعنی چی! بعضی وقتها می شینه و خرابکاری می کنه و...
16 تير 1391

پرهام و شاگرد مامان!

به نام خدا دو روز پیش یکی از شاگردهای قدیمی من تلفن زد و از من آدرس خواست تا روز یکشنبه بیاد و کارت دعوت عروسی اش رو بیاره. منم اشتباه کردم و روز یک شنبه صبح به پرهام گفتم که وقتی از کلاس برگشتیم و ناهار خوردیم و خوابیدیم یه مهمون می خواد بیاد خونه ی ما! پرهام پرسید: مهمون؟ گفتم: بله شاگرد مامان می خواد بیاد زیاد خونه رو شلوغ پلوغ نکن! گفت: باشه اشکالی نداره! عزیزم! و چشمتون روز بد نبینه اولا که اصلا نخوابید و همش منتظر شاگرد مامان بود!( چون شاگردهای مامان از نظر پرهام-بنابر بر تجربه اش!- دخترهایی شاد و سرحال و خوش خنده اند) و هی ذوق ورود شاگرد مامان رو داشت. و مدام از من و باباش می پرسید: الام (الان) شاگیرد مامان اومد؟ و هی خونه رو مرتب ...
12 تير 1391

پرهام و مساله ای به نام آب!

به نام خدا ١- عکس از کلاس بازی های آبی- مهد کودک سحرناز- کوثرشمالی ١١- البته بیشتر بچه ها از استخر بیرون اومدند ولی پرهام و آندیا هنوز توی آب در حال بازی اند! یاد آب بازی و آبتنی های دوران بچگی مون بخیر! 2- پرهام توی رودخانه! ما به روستایی در اطراف نیشابور رفتیم به نام رود. نزدیک دربهشت و باغرود. پرهام و من توی رودخونه راه رفتیم و پایی به آب سپردیم! بقیه ی عکس ها رو از دست ندید! به قول پرهام:جالبه! یه تکه چوب پیدا کرده بود به من گفت: مامان شیکل چکش! و باهاش شروع کرد به کوبیدن روی سنگ!   دلش نمی خواست از آب بیاد بیرون... تا این که مامورین(بابا و عمو ارش)اومدند و پرهام رو دستگیر کردند! ...
12 تير 1391

پرهام بعد از کلاس بازی های آبی!

به نام خدا نوشته بودم که پرهام رو توی کلاسهای بازی های آبی مهد کودک سحرناز ثبت نام کردم. روزهای فرد. هر وقت می ره اونجا اونقدر توی اون یک ساعت بازی می کنه که حسابی خسته می شه معمولا بعدش میوه می خوره و می یاد خونه و یه بستنی می خوره. امروز طفلکی همین که بستنی اش رو تموم کرد آروم سرش رو گذاشت روی دسته ی مبل و خوابید! الهی دورت بگردم مادر! تو بری سرکار چه می کنی؟ ولی خدایی اش مهد رفتن برای بچه هایی مثل پرهام لازم و واجبه! چون تنهاست. اونجا که هست هم با بچه هاست هم توی یه محیط دیگه. منهم یه ساعتی می شینم اونجا و کتابی می خونم یا با مادری صحبت می کنم. این عکس از ماجرای امروز برداشته شده! به شکلاتهای آب شده ی دور دهنش نگاه کنید! ...
6 تير 1391