پرهام بعد از کلاس بازی های آبی!
به نام خدا
نوشته بودم که پرهام رو توی کلاسهای بازی های آبی مهد کودک سحرناز ثبت نام کردم. روزهای فرد. هر وقت می ره اونجا اونقدر توی اون یک ساعت بازی می کنه که حسابی خسته می شه معمولا بعدش میوه می خوره و می یاد خونه و یه بستنی می خوره. امروز طفلکی همین که بستنی اش رو تموم کرد آروم سرش رو گذاشت روی دسته ی مبل و خوابید! الهی دورت بگردم مادر! تو بری سرکار چه می کنی؟
ولی خدایی اش مهد رفتن برای بچه هایی مثل پرهام لازم و واجبه! چون تنهاست. اونجا که هست هم با بچه هاست هم توی یه محیط دیگه. منهم یه ساعتی می شینم اونجا و کتابی می خونم یا با مادری صحبت می کنم.
این عکس از ماجرای امروز برداشته شده! به شکلاتهای آب شده ی دور دهنش نگاه کنید!
پی نوشت:
می دونم که ترس از مادر خوبی نبودن توی وجود همه ی مادرها هست ولی این چیزی از نگرانی من بابت ناکافی نبودن کم نمی کنه. دعا می کنم همه ی ما مادرها بتونیم فرزندانی شاد و سلامت و نیرومند و امیدوار بزرگ کنیم.