پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

پرهام در سفر2

به نام خدا یکی از دوستان جون جونی پرهام که در سفر به تهران با او اخت و انسی پیدا کرده جناب محمد رضا ست. محمدرضا خودش مثل ارمیا یه نی نی وبلاگ خوشگل داره که توی پیوندهای من هست. توی این عکس شما می بینید که دارند چه می کنند. این جا ساعت از 11 و نیم شب گذشته بود!   موتور سواری عجب کیفی داره مامان! فکر نکنید بچه ام فقط به وسایل خطرناک علاقه داره کلی هم به طوز ژنتیکی هنرمنده! نگاه کنید به گیتار کلاسیک دایی مهدی چه جوری نگاه می کنه! و سعی می کنه اونو بنوازه!       ...
19 مرداد 1390

پرهام و کارهای روزانه در سفر!

به نام خدا تهران که بودیم 2-3 روزی رفتیم پیش خاله مریم(دختردایی من). مامان ساجده. پرهام با دیدن صندلی گهواره ای خواست که روش بشینه. نگاه کنید چقدر به بچه ام می یاد رییس باشه!  ایشاللا پیر بشی بشینی روی صندلی کنار آتیش توی یه خونه ی جنگلی و کیف کنی پسر!   البته پسرم کلی هم به خاله مریم در تمیز کردن خونه اش کمک کرد. می گید نه؟! اینم سند معتبر! در حال جارو کردن اتاق ساجده خانوم!   لباس های ساجده رو هم اتو کرده. البته وقتی شارژر موبایل رو دید بی خیال اتو شد و عکس ما یه کم از اعتبار افتاد!  خاله مریم که یه کدبانوی حرفه ایی( یعنی مربی آشپزی و مدرس) برامون ماهی و کیک و غذاهای خوشمزه ی زیادی درست کرد. ر...
18 مرداد 1390

پرهام پرستار کودک!

به نام خدا ما دوباره رفته بودیم تهران. البته یه هفته ای می شه که برگشتیم ولی اونقدر کار داشتم و سرم شلوغ بود که تازه امروز تونستم لپ تاپ رو روشن کنم! هر دفعه که ما از تهران برمی گردیم پرهام تا چند روز که البته هنوز ادامه داره! بی قراره. و همش سراغ آدمهای قبلی رو می گیره! و منو ناراحت می کنه. دلم می گیره. به هرحال! کلی عکس داریم. این از پرهام در قطار پردیس. (پردیس یه قطاره سریع السیره که روز حرکت می کنه و صندلی داره نه تخت!) ببینید کجا داره می ره! خب! حالا رسیدیم خونه ی پدر من! خواهرم یعنی مامان ارمیا کلوچه! می ره سرکار. چون مرخصی اش تموم شده. روزهایی که ما اونجا بودیم بچه ام تو نگهداری از ارمیا سنگ تموم گذاشت. نگاه کنید: ارمی...
16 مرداد 1390

نی نی شگفت انگیز من!

به نام خدا سلام. دیگه همه ی عالم و آدم می دونند که من چقدر از بابت حرف مردم مبنی بر دیر راه افتادن پرهام نگران و غصه دار شدم و می شم ولی این گل پسر ماه من برای این که رنج مامانش رو کم کنه از یه ابتکار عمل استفاده کرده! از عصای مامان بزرگش! حالا شما بگید این نی نی شگفت انگیز نیست آیا؟ کد ما 44! ...
26 تير 1390

داماد کدومه؟

به نام خدا دی شب جای شما خالی ما به مراسم عروسی رفته بودیم. عروسی سمیرا خانوم دختر دایی بابایی که توی هتل پردیسان بود. پرهام ما از بس که خوش تیپه هر کی از راه می رسید می پرسید داماد کدومه؟ ایشونند؟! ...
25 تير 1390

پرهام و دنیای ارتباطات سیار!

به نام خدا سلام. پرهام هم مثل همه ی نسل امروزی ها به تلفن همراه خیلی علاقه داره. 4 تا تلفن همراه شخصی داره! یکی اش موبایل نوکیای 100 سال قبله باباشه که جوشوندیم دادیم دستش! دومی اش و سومی اش اسباب بازی اند. یکی اش رو مامان من براش خریده که کلا الان بدون باتری و لامپ و صد البته دگمه است! سومی اش رو از پروما براش خریدیم که هر بچه ای و البته آدم بزرگی می بیندش خوشش می یاد و پرهام هنوز موفق به تخریب اون نشده چون خیلی محکمه! چهارمی اش یه موبایل واقعی با مارک آلکاتله به قیمت 20 هزار تومن که بدون سیم کارت در خدمت ایشونه. ولی بازهم پرهام همش دنبال موبایل اینو و اونه. منم از این بابت خیلی ناراحتم! امواج الکترومغناطیسی موبایل خیلی خطرناکند. حتی ما ب...
20 تير 1390

بهشت فضل

به نام خدا دیروز  ما رفته بودیم بهشت فضل. بهشت فضل در واقع یه زیارتگاهه توی شهر نیشابور. پدر بابایی پرهام روبروی همین ارامگاه خوابیده. خدا رحمتشون کنه حدود سه سالی هست که از دنیا رفتند.   ...
19 تير 1390

خواب پرهامی

به نام خدا چند شبه پرهام خوب نمی خوابه. ولی روزها جبران می کنه. توی این عکس ببینید چه جوری خوابیده!دستش رو گذاشته زیر سرش ...
17 تير 1390

جارو برقی عشق پرهام!

به نام خدا یکی از دندون های اسیاب پرهام داره در می یاد. بچه ام خیلی اذیت می شه دیروز صبح وقتی تازه از خواب بیدار شده بود داشت شیر می خورد و هی نق هم می زد! من در حالی که موهاش رو نوازش می کردم باهاش آروم آروم حرف هم می زدم تا این که رسیدم به این جمله: اگه بلند شی صبحونه مون رو می خوریم بعد اتاق ها رو جارو ....که یه هو پرهام چشمهاشو باز کرد و در حالی که هنوز داشت شیر می خورد با دستش به اتاقی که جاروبرقی توی اونه اشاره کرد و گفت: هوم هوم!! بعد هم سریع بلند شد و نشست و باز هم اشاره و اشاره ...گفتم: مامان اول صبحونه! گفت: نه! گفته بودم که جدیدا ایشون از نه به موقع استفاده می کنند!! خلاصه در حالی که داشتم از ضعف غش می کردم به واقع!! مجبور شدم ج...
15 تير 1390

پرهام و دابده!

به نام خدا سلام. این روزها پرهام خیلی خوشحال بود چون ما مهمون داشتیم. پسر خوب خیلی اجتماعیه. البته خیلی هم تنهاست و وقتی یه بچه رو می بینه حتی اگه توی تلویزیون باشه خیلی خوشحال می شه چه برسه به این که کنارش باشه! ساجده, دختر دختر دایی منه. پرهام بهش می گه" دابده! توی عکس بالا ما با هم رفته بودیم زیست خاور. یه مجموعه از فروشگاهها که اسمش یه جوریه! و من نمی دونم یعنی چی؟ ما با هم به سرزمین عجایب که توی مجتمع تجاری الماس شرق بود هم رفتیم.   پرهام سوار اتوبوس دو طبقه شده! این جا احساس راننده بودن داره! ...
13 تير 1390