پرهام پرستار کودک!
به نام خدا
ما دوباره رفته بودیم تهران. البته یه هفته ای می شه که برگشتیم ولی اونقدر کار داشتم و سرم شلوغ بود که تازه امروز تونستم لپ تاپ رو روشن کنم! هر دفعه که ما از تهران برمی گردیم پرهام تا چند روز که البته هنوز ادامه داره! بی قراره. و همش سراغ آدمهای قبلی رو می گیره! و منو ناراحت می کنه. دلم می گیره. به هرحال! کلی عکس داریم. این از پرهام در قطار پردیس. (پردیس یه قطاره سریع السیره که روز حرکت می کنه و صندلی داره نه تخت!)
ببینید کجا داره می ره!
خب! حالا رسیدیم خونه ی پدر من! خواهرم یعنی مامان ارمیا کلوچه! می ره سرکار. چون مرخصی اش تموم شده. روزهایی که ما اونجا بودیم بچه ام تو نگهداری از ارمیا سنگ تموم گذاشت. نگاه کنید:
ارمیا: می شه منم ببینم اون چیه که داری می خونی؟
پرهام: نه هنوز برای تو زوده!
حالا بیا شیرتو بخور تا جون بگیری نی نی! بعد خونه رو بیشتر منفجر کنیم!
ببینید بچه ام چقدر در خوشحال کردن پسرخاله اش موفق بوده!