پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

همکار پدر!

به نام خدا به نام خدا یکی از مشکلات ما -درواقع فقط من- توی خونه اینه که همسر گرامی خیلی با کامپیوتر کار می کنه! اونقدر که حدی براش قائل نیستم! حالا پسر عزیزم هم داره تبدیل می شه به یه همکار و همدست با پدر گرامی!  این جایی که الان جناب آقا پرهام در اون دیده می شن زیر میزیه که روش کامپیوتر و لپ تاپ پدرشون قرار داره و زیرش اسکنر و پرینتر و سیم و سیم و سیم!...البته با پیشنهاد من بابا یه در سفارش داده برای این زیر میز عزیز! هرچند هیچ در بسته ای نمی تونه از عشق و علاقه ی پدر و پسر به سی دی و کامپیوتر و سیم و کاغذ کم کنه! ...
23 اسفند 1389

غذا خوردن!

به نام خدا تازگی ها یعنی حدود ۲ هفته ای می شه که پرهام عزیزمون خیلی به غذاهایی که ما می خوریم علاقه نشون می ده. من هم بیشتر از قبل بهش از غذاها می دم تا بچشه. ولی نمی دونم چرا بیشتر تمایل داره بره و از بشقاب غذای باباش غذا بخوره! باباش هم خیلی دوست نداره که غذاش دستمالی بشه! خلاصه این که ما مدتیه جدا غذا می خوریم! بابا پشت میز آشپزخونه ما هم توی اتاق! این طوری همه راحت تریم! راستی ۲۹ اسفند تولد پرهامه  شما ایده ای برای یه جشن تولد خوب ندارید؟ ممنون می شم! ...
21 اسفند 1389

شهربازی

به نام خدا هفته ی قبل پرهام رو بردیم جنگل جادویی(طبقه ی چهارم پروما). بچه ام خیلی خوشش اومد! موقعی که سوار این اسباب بازی بود یه پسر نوجوون حدود ۱۰ یا ۱۱ ساله سندروم داون کنار وسیله بود بار اول که چرخید و پرهام رسید به پسره اون با دست چپش صورت پرهام رو نوازش کرد و برگشت به من نگاه کرد. من بهش لبخند زدم و اون پسر مهربون هر بار پرهام بهش می رسید این کارها یعنی نوازش صورت پرهام و برگشتن و به من لبخند زدن رو تکرار می کرد. ...
18 اسفند 1389

آداب غذا خوردن!

به نام خدا پرهام جان در حال خوردن غذا با یه قاشق کاملا مناسب می باشند!  البته اگه چیزی از کته توی قاشقش مونده باشه چون همه اش از بشقاب بیرون ریخته! ...
18 اسفند 1389

مهندس کوچولو!

به نام خدا بچه ام سرش خیلی شلوغه! نمی دونه به کدوم کارش اول برسه! الهی دورش بگردم! خسته می شی! تمام وسایلی که توی عکس می بینید البته غیر از لپ تاپ همه جزو اموال خود پرهامه! تلفن سوخته! و موبایل ۲۰۰ سال قبل پدری! و کیبورد کامپیوتر قدیمی که با وجود امکانات الان به نظرم کامپیوترهای قبلی پنتیوم نیم بودند! به هرحال بچه ام حسابی داره بهشون می رسه! ...
18 اسفند 1389

عمو پورنگ

به نام خدا خدا پدر این عمو پورنگ و امیر محمد رو بیامرزه! تازگی ها خیلی به من کمک می کنند! وقتی می خوام پوشک پرهام رو عوض کنم همش وول می زنه و نمی ذاره ولی وقتی فیلم ضبط شده ی عمو پورنگ رو براش می گذارم قشنگ و مرتب دراز می کشه و جیکم نمی زنه! شبها موقع خواب هم یکی از بهانه گیری های پایانی قبل از خوابش اینه که هی با اون انگشتهای کوچیکش به ویدئو اشاره می کنه و خودشو تکون می ده اونوقت ما می گیم: عمو پورنگ؟ بچه ام می خنده!  خلاصه بهتون بگم تقریبا خونه ی ما از نظر بصری و صوتی فعلا در قرق عموپورنگه! به این تصویر نگاه کنید. بچه ام چه جوری زل زده به عمو پورنگ جونش! و جالبه که به هیچ کارتونی هم توجه نداره! فقط ترانه های ایشون! من تمام...
18 اسفند 1389

لوازم التحریر

به نام خدا من از بچگی به لوازم التحریر خیلی علاقه مند بودم. اولین بار که یه پاک کن صورتی راه راه شفاف  برام خریده بودند- در سن زیر دبستان- خیلی دوستش داشتم و همش بوش می کردم! هنوز هم بوی عطر اون رو به یاد دارم. یادش به خیر! از آن روزها تا به الان من همیشه قسمتی از پولم رو بابت خرید انواع و اقسام مداد و خودکار و دفترچه یادداشت و...خرج می کنم. و با توجه به معلم بودنم و همیشه درس خوندنم! این علاقه خیلی طبیعی به نظر می رسه! و اونقدر این حس طبیعیه که به پسر نازنینم هم منتقل شده! پرهام عزیزم با دیدن خودکار و مداد وکتاب هم کلی ذوق می کنه و می خواد با اونها بازی کنه. من هم یه عالمه خودکار رنگی رو با مراقبت فراوان و سختی بسیار در کنترل به دست ...
18 اسفند 1389

رو میزی به سبک مامان پرهام!

به نام خدا تا حالا دیدید کسی توی خونه روی میزها پتو بندازه! من امروز دیگه مجبور شدم برای جلوگیری از ضربه های احتمالی و به دلیل آویزون شدن آقا پرهام از میزها روی اونها رو با پتو بپوشونم! فکر خوبی به نظرم میاد چون پتو هم محکمه و هم نرم و وقتی پرهام با دستهای خوشگلش روی میز می کوبه یا با وسیله ای؛ دیگه احتمال شکستن شیشه ی میز نیست یا کمه! ...
8 اسفند 1389