پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

لباس آدم فضايي

به نام خدا اين روزها و در واقع اين شبها وقتي پرهام رو جايي مي بريم مثل فروشگاه؛ اين لباس سرهمي رو تنش مي كنيم! يه لباس كاملا پوشيده كه اونو شبيه آدم فضايي ها مي كنه! وقتي مي خوام تنش كنم هيچي نمي گه طفلكي مامان! يه لباس بزرگ و نرم و حسابي گرم! اين لباس رو عمه ي پرهام وقتي اون هنوز به دنيا نيومده بود براي عزيزمون خريده. دستشون درد نكنه. حالا شما چي فكر مي كنيد پرهام گزينه ي خوبي براي نسل جديد فضانوردها هست؟ ...
13 بهمن 1389

سلام

به نام خدا الان که این جا نشستم و می نویسم پرهام پسر کوچولوی من خوابیده. چرخیده و مثل بیشتر وقتها روی شکم خوابیده! بوی سوپ مرغی که براش گذاشتم فضای خونه مون رو معطر کرده و به من حس خوبی می ده! حس آسایش! پرهام خوشگل ما ۲۹ اسفند ماه ۱۳۸۸ به دنیا اومد. توی بیمارستان پاستور مشهد. برادرهام خیلی اصرار داشتند برای تولد پسرم برم تهران ولی من ترجیح دادم همین جا که فعلا هستیم پسرم رو به دنیا بیارم. این روزها پرهام وارد ماه یازدهم از زندگی اش شده و مثل همه ی پسر کوچولوها شیطون تر! من تقریبا بیشتر روز در حالی دیده می شم که این پسر کوچولو رو بغل کردم و دارم تمام زوایای خونه و کمدها و در و دیوار رو بهش نشون می دم! بعضی روزها واقعا کم می یارم! و می گم کا...
10 بهمن 1389

شرکت در مسابقه

به نام خدا سلام پسر کوچولو! الان که این جا نشستم و دارم می نویسم تو خواب خوابی! زرده ی تخم مرغت رو نصفه نیمه خوردی و بعد هم به عادت همیشگی ات کمی به به مامی رو و بعد لالا! من خیلی دوست دارم اگه بهترین مامان دنیا نیستم دست کم یکی از اون خوباش باشم؛ چون تو واقعا پسر خوبی هستی. بعضی وقتها فکر می کنم من لیاقت تو رو ندارم و گریه ام می گیره! بعضی وقتها هم به خودم دلداری می دم که خیلی هم بد نیستم و اگه تلاشم رو بکنم آدم خوبی و مادر خوبی از اب در می یام( یعنی می شم).ما ساعت های زیادی رو با هم هستیم و طبیعیه که من چیزهای زیادی درباره ی تو فهمیدم. مثلا چیزهایی که تو بهشون علاقه داری چیزهای جالبی اند. می خوای یه لیست از وسایل مورد علاقه ات توی ا...
9 بهمن 1389