سلام
به نام خدا
الان که این جا نشستم و می نویسم پرهام پسر کوچولوی من خوابیده. چرخیده و مثل بیشتر وقتها روی شکم خوابیده! بوی سوپ مرغی که براش گذاشتم فضای خونه مون رو معطر کرده و به من حس خوبی می ده! حس آسایش! پرهام خوشگل ما ۲۹ اسفند ماه ۱۳۸۸ به دنیا اومد. توی بیمارستان پاستور مشهد. برادرهام خیلی اصرار داشتند برای تولد پسرم برم تهران ولی من ترجیح دادم همین جا که فعلا هستیم پسرم رو به دنیا بیارم. این روزها پرهام وارد ماه یازدهم از زندگی اش شده و مثل همه ی پسر کوچولوها شیطون تر! من تقریبا بیشتر روز در حالی دیده می شم که این پسر کوچولو رو بغل کردم و دارم تمام زوایای خونه و کمدها و در و دیوار رو بهش نشون می دم! بعضی روزها واقعا کم می یارم! و می گم کاش کمکی داشتم. چند روز قبل که رفته بودم تهران پیش خانواده ام؛ برای من و پرهام راحت تر گذشت. چون هم آدمهای جالب توجه بیشتری دور و برش بودند و هم کسی بود که غیر از من اونو بغل کنه! یه پسر بغلی دارم اساسی! البته وقتی کتاب(۱۰۱ راه برای تربیت فرزند شاد) رو می خوندم فهمیدم روشم درسته. یعنی برای بوجود اووردن شرایط خوب رشد بچه باید سال اول به ویژه ۹ ماه اول اونو مثل یه بچه کانگورو بغل کرد! من دو روز در هفته هم می رم برای تدریس. یعنی امسال نیمه وقت درس می دم و همه ی اضافه کارها و مناصب اجتماعی ام رو کنار گذاشتم تا در خدمت فرزندم باشم. البته هنوز از خودم ناراضی ام. اینو نمی گم که ادعا کنم آدم کمال طلبی ام اینو می گم چون یه استرسی همیشه دارم از بد بودن و ناکافی بودن. چون تنها هستم. و یه زن تنها یعنی زنی که از اجتماع زنان با شرایط برابر خودش دور باشه و نتونه حرف بزنه و از اونها کمک روحی بگیره یه زن ضعیفه! زنهای قدیم یا زنهای روستایی از من شادتر و قوی ترند چون با هم بودند و هستند. البته همسرمن پدر خیلی خوبیه و اون دو روز مواظب پرهامه ولی من بیشتر از نیاز به حمایت همسر در کودکیاری به حمایت زنانه احتیاج دارم! به هرحال این ماییم: خانواده ی ۳ نفره. ساکن مشهد. بلوار کوثر. پدر و مادر فرهنگی هستیم و یه پسر داریم ماه! ما سعی می کنیم پسر خوبی تحویل جامعه بدیم و این کار الان می فهمم که چقدر سخته! خدایا به ما هم کمک کن تا سالم و سلامت در خدمت فرزندمون باشیم و اونو با عشق تربیت کنیم تا اون هم به دنیا عشق بورزه و شاد باشه و به مردم کمک کنه!