پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

پرهام شیطنت می کند؟!

1390/10/8 13:51
نویسنده : مامان پرهام
1,400 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

1- پرهام دومین خرابکاری بزرگ الکتریکی اش رو هم انجام داد! اولی اش مربوط به سال قبل و خراب کردن همیشگی دستگاه ویدئو بود! که درست نشد که نشد! و دومی اش که هفته ی قبل رخ داد! سوزوندن تلویزیون بود!...بله! ما یه تلویزیون داریم مدل پارس. از اونهایی که این روزها با وجود پیشرفت سریع الکترونیک دیگه قدیمی محسوب می شه. قبل از تولد پرهام می خواستیم یه صفحه مسطح بخریم گفتیم بگذاریم پسرمون اینو خراب کنه بعد! پرهام عزیزمون هی می رفت با انگشت نازنینش تلویزیون رو با کلیدهای روی اون خاموش می کرد نه با کنترل! و اونقدر این خاموش و روشن کردن رو ادامه داد که یهو به قول خودش: پنک شد!...(با فتحه ی پ)! و سوییچش سوخت! ...البته من و پرهام شانس اووردیم که لامپ تصویرش نسوخت و سر و ته ماجرا با کمی پول و کمی کار و یه روز بی تلویزیونی به هم اومد!

2- دیروز داشتم توی آشپزخونه کار می کردم, دیدم که صدایی از پرهام نمی شنوم و تصویری هم ندارم! اومدم توی هال. دیدم ساعت مچی بند چرمی منو برداشته و مچاله کرده گذاشته توی دمپایی هام! گفتم مامان کارت خوب نبوده ها! و همین طوری رفتم توی اتاقش دیدم نیست! هیچ صدایی هم نبود!! توی اتاق دیگه هم نبود! پشت پرده پشت مبل ها توی کمدها.....خدای من! در خونه که قفله! این بچه کجاست؟! هیچ جا نبود! داشتم دیوانه می شده با صدای بلند داد می زدم: پرهام! پرهام!...ولی نبود! ای خدا!...حتی توی حموم و دستشویی هم نبود....به حالت درماندگی رسیده بودم. قلبم فشرده شده بود....داشتم رسما می مردم....پرهام نبود...مثل فبلمهای مزخرف ماورایی بجه ام از جلوی چشمم ناپدید شده بود...بی اختیار جاهای تکراری رو نگاه می کردم...رفتم پشت مبل بزرگی که پشتش دو لایه پرده هست. با اضطراب و حالتی از خفگی پرده رو هی کنار می زدم و جلو می رفتم. دیدم پرهام پشت دکور یه گوشه آروم وایساده و داره با حالتی معصومانه منو نگاه می کنه.....چرا جواب نمی دادی مادر؟...وقتی بغلش کردم همش می خواست حواس منو پرت کنه می گفت: مامان گ(با ضمه)!یعنی گل! و هی می گفت! تا شب داشتم از ترس و نگرانی خفه می شدم! من سال بعد چه جوری این بچه رو بگذارم مهد؟ چه جوری یه لحظه نبینمش؟ غروبی به شبنم -دوست قدیمی عزیزم- زنگ زدم و حرف زدیم و کمی اروم شدم.

حسبنا الله و نعم الوکیل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

هدیه جوووووووووووون
8 دی 90 11:29
سلام شیطونی شدی پرهام جون ماشالااااااااااااااااااااا
مامان ماهان
9 دی 90 16:16
واااااااااااااااااااااااای چه شیطنتهای بزرگی و چه خرابکاریهای بزرگی قربونش برم که اینقدر ناز و شیطونه
مامان ارميا
10 دی 90 8:32
اي پسر پلللو.
مریم
13 دی 90 11:40
وای چقدر قشنگ نوشتی تا اینکه بفهمم بالاخره پرهام کجاست قلبم هرری ریخت پایین ما قلبمون ضعیف تو رو خدا فدات
پیانیست
20 دی 90 13:40
این شبنم عندلیب نادون هنوز زنده است؟
بابامحسن
25 دی 90 14:22
الهی - چه خوب شما هم یک کلیپ از پرهامی گذاشتین . خوش باشید .
محمد
10 اسفند 90 9:04
شادباشید وسلامت
...
24 اردیبهشت 91 13:06
حالا چرا انقد اصرار داشتين طوطي رو بترسونه؟