پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

پرهام به مهد کودک می رود!

1390/7/25 15:09
نویسنده : مامان پرهام
2,115 بازدید
اشتراک گذاری

 

به نام خدا

کسانی که اون یکی وبلاگ منو(یادداشتهای من در نقش معلم فیزیک) رو هم می خونند می دونند که من هفته ی پیش یه مقدارکی دچار افسردگی شده بودم! دلم گرفته بود و همش می خواستم گریه کنم ولی با تمام قدرتم سعی می کردم وقتی با پرهام هستم یعنی بیشتر روز! رو خودم رو به پسر کوچولوم شاد و سرخوش نشون بدم. بعد هم حشن روز کودک رو گرفتم و کیک پختم و شادی کردم تا واقعا سرحال شده باشم! توی تمام اون روزها به این فکر می کردم که درسته که من یه آدم بزرگ شاغل و با هزار تا دردسرم, درسته که توی این شهر غریبم و هیچ زنی نیست که برم بشینم باهاش حرفهای زنونه! بزنم و حالم خوب بشهخجالت, درسته که کسی رو ندارم که باهاش درباره ی چیزهای پیش پاافتاده درددل بگم و راحت بشم ولی اینا هیچ ربطی به پسر کوچولوی نازم نداره. پرهام امانت خداست دست من. پس فکرکردم بهتره برای رفع تنهایی از پرهام بعضی وقتها اونو ببرم جایی که چند تا بچه هست تا باهاشون بازی کنه. خودم هم برم پی کارم! شنبه یک ساعت رفت مهد. مهد کودک نور. چسبیده به مدرسه مون. امروز هم 1 ساعت و 35 دقیقه. دیگه پی پی کرده بود دوست نداشته عوضش کنن بهم زنگ زدند رفتم اووردمش. توی مدتی که پرهام توی مهد بود منم بیکار توی مدرسه با همکارهام بودم. هم روز شنبه و هم امروز از مهد که اومد خوشحال بود. جالبه خیلی راحت می رفت بغل مربی مهد. و اصلا متوجه من نبود! واقعا دست این نویسنده ها درد نکنه که به آدم چیزهای خوبی یاد می دن. توی کتاب فرزند شاد نوشته که اگه توی سال اول همش با بچه ات باشی فرزندت دلبستگی ایمن پیدا می کنه وحتی وقتی از تو دور بشه خیلی بی قراری نمی کنه چون می دونه تو هستی و برمی گردی.

پرهام با این کلمات مهد کودک رو برای من و باباش توصیف می کنه: ن ن (هر دو با فتحه) یعنی نی نی

نومما( نون), به ( خوراکی), توپپا(توپ), تاببا(تاب) و یه جور قر کمر که فکر کنم یعنی چرخ و فلک و با دستش یه کاری می کنه شبیه نوک پرنده ها و صداهای خوشگلی درمی یاره. روز اول که هی لپ خودش رو می کشید و دستش رو به سر و لپش می گذاشت! دستهاش رو پشتش می گذاشت و راه می رفت! حرکات جدید بچه ام یاد گرفته! دو روز رفته مهد ها! از خود راضیاینم چند تا عکس از مهد. دو تا عکس اخری مربوط به مدرسه منه.

مهدکودک1

مهدکودک2

مهدکودک3

مهدکودک4

مدرسه1

مدرسه2

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان محمدرضا
25 مهر 90 17:35
به سلامتي . مثل اينكه حسابي بهش خوش گذشته عجب مدرسه با حالي داريد زمان ما كه ازاينجور چيزا نبود . راستي دلمون براتون خيلي تنگ شده ها
مامان زهرا نازنازی
26 مهر 90 5:30
__000000___00000 _00000000?0000000 _0000000000000000 __00000000000000 ____00000000000 _______00000 _________0 ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 _______*_____00000000000 ________*_______00000 _________?________0 _000000___00000___* 00000000?0000000___* 0000000000000000____* _00000000000000_____* ___00000000000_____* ______00000_______* ________0________* ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 ______*______00000000000 _______*________00000 ________*_________0 _________*________* _________*_______* __________*______* ___________*____* ____________*___* _____________*__* ______________**
شهرزاد مامان حسین
28 مهر 90 15:45
ای جونم. کلاهشو. حرف زدنشم که محشره. توببا. نازی
پیانیست
29 مهر 90 7:11
سلام سهیلا جونم. وای حال مادرانه تو میفهمم. ولی من هنوز موفق نشدم مهد کودکی پیدا کنم که بتونه بامداد رو نگه داره. چون هیچ جا نمیتونن بچه به این شیطونی رو نگه دارن. الهی پرهام جون من همیشه شاد و خوشحال باشه با اون عکس پروفایلش که آدم میخاد بخوره ش...
هدیه جووووووووون
29 مهر 90 20:48
سلام ایول همشهری
hourad
29 مهر 90 23:18
سلام عزیزم با اجازتون وبلاگتونو خوندم منم تنها یی رو یه زمانی چیدم سخته اما آدمد می سازه پرهام خوشگلو می بوسم پیش من و هوراد هم بیاین دوسون داریم
مامان ارميا
30 مهر 90 8:31
اي جيگرتو. چه خوب كه مهد رو دوست داري. قربون اون شكل ماهت برم. دلم برات يه ذره شده.
مامان ال آی
1 آبان 90 0:27
عزیزم من هم دلم میخواد ببرمش مهد نمیدونم خوبه یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان گیسو
1 آبان 90 21:55
سلام دوستم خوبی؟ آخی جانم چه احساس قشنگی هههههه مردم از خنده چقدر قشنگ نوشتی چی می گه بوسسسسسسسس
بابا محسن
2 آبان 90 11:25
شما خانمها افسرده میشید راحت گریه کنین البته دور از چشم بچه ! علتش ایشالله تا الان برطرف شده باشه و الان دیگه شاد و قبراقید . آره 100% موافقم بچه چه گناهی کرده . من خودم تک تک دلتنگیهای مادرمو با دلیلش تو خاطر دارم و حتی الانم دلم برای اون حس غمگینی که تحمیلم میشد دلم میگیره . بچه ها خوبه گاهی بفهمند ما حوصله نداریم و میتونیم یک دلیل موجه براشون بیاریم - پرهام (ما ) الان دیگه بهتر میفهمه و دلش میخواد همدردی کنه - به نظر من گاهی لازم هست بچه ها را یکذره فقط یک ذره با مشکلات اشنا کنیم که بعدا بتونیم اونارو بیشتر توی کمک در مواقع ضروری به کار بگیریم و فکر نکنه پدر و مادر افریده شدن فقط برای خندوندن من !
ببخشید پر حرفی کردم شما هم که دنبال یک گوش شنوای زنونه بودین ! و من فقط حرف زدم !
خوش باشید و پیروز


ممنونم. و موافقم که باید بچه یاد بگیره ما فقط برای خندوندن نیستیم ولی حالا به نظرم کمی زوده
مامان رها
3 آبان 90 8:58
سلام عزیزم به به به سلامتی خاله پس تو هم میری مهد دیدی من همش میگفتم مهد کودک خوبه
مامان ماهان
12 آبان 90 10:07
چه مهد خوشگلی چقدر قشنگ نوشتی کلمات پرهام جونو