اندر احوالات پرهام و ما!
به نام خدا
1- به به حرم امام رضا(ع) چه جای خوبیه! دست پخت مامانم هم روز به روز بهتر می شه!
توضیج: 5شنبه ی گذشته من و پرهام دوتایی با اتوبوس رفتیم حرم. تجربه ی شیرین و خوبی بود. جای همه خالی. این جا که پرهام جون نشسته رواق دارالحجته. خیلی جای خوب و مناسبیه برای بچه ها چون خیلی وسیعه و دلبازه.
2- هفته ی قبل انگشت من چنانچه در تصویر مشاهده می کنید در اثر یک بی احتیاطی بدجوری برید و حسابی حال منو گرفت! فکر کنید با این دست من چه جوری باید کارهام رو انجام می دادم مثلا پوشک عوض کردن و شستن پرهام! ولی آقا اینا به کنار پرهام هر دفعه من باند یا چسب انگشتم رو عوض می کردم گریه می کرد و دست کم یه چسب رو می گرفت و می چسبوند به اینور و انور! الانم که چسبونده به مچش!
3- پرهام عصرها قبل از افطاری یه دور با بابایی می رن پارک!
4- بابا می شه به اون پسره بگی بیاد با هم توپ بازی کنیم؟!
5- امروز پرهام تا 12 ظهر خوابید! منم حوصله ام سر رفت, رفتم بیدارش کردم. بچه ام شبها خیلی دیر می خوابه.
٦- با دیدن فیلم و عکسهای بچه های سومالی گریه ام می گیره و احساس می کنم سنگم! خدایا! من فقط از دستم برمیاد که دعا کنم و پول خیلی ناقابلی رو براشون بفرستم ولی از دست تو برمیاد که معجزه ها کنی و رنچ اون کوچولوها و مادرهای درمونده شون رو کم کنی! منو ببخش نمی خوام برای ذات پاک شما تعیین تکلیف کنم ولی یه جوری ثروتمندهای دنیا رو سیاستمدارهای پر هارت و پورت دنیا رو بیدار کن تا .......