پرهام در تهران!
به نام خدا
1- تهران- خونه ی خاله ی پرهام- مامان ارمیا. ارمیا درحال هل دادن سه چرخه ای که پرهام سوار بر اونه!
2- پرهام و عروسک پنگولی که برای دایی سربازشه! دایی گفته بود کسی حق نداره به پنگول من دست بزنه ولی مامانی در مقابل اصرارهای پرهام که گردنش رو کج می کرد و می گفت: یه ذیه! یه ذیه!(یعنی یه ذره!) دلش نیومد و کوتاه اومد! پرهام داشت به پنگول می گفت: پنگول دوچرخه سبای! بیریم پاندا ماشین کنتلنگ سبای!( ترجمه: پنگول! دوچرخه سوار شو تا ببرمت کلوپ پاندا ماشین کنترلی سوار بشی!)
3- بعد از این که پنگول بیچاره به سختی سوار اون دوچرخه شد دیگه فرصت داشت بخوابه! اونهم به این دلیل که آقا پرهام خوابش می اومد! پرهام که خوابید عروسک رو گذاشتیم سرجاش و چند روز بعد این عکسها رو که از صحنه ی جرم گرفته بودیم به دایی نشون دادیم!
4- پرهام یه بار 2-3 ساعتی نق زد و گریه ی الکی کرد که: بیریم پاداغان!( ترجمه: بریم پادگان! محل خدمت دایی سرباز!)
5- این هم یه عکس از روز تولد سارا خانوم دخترخاله ی پرهام که 7 سالش شده! سارا حافظ قرآنه و حسابی خانومی شده از راست: ارمیا-سارا-پرهام-علی