پرهام سومبولنگی!!!
به نام خدا
١- پرهام هم مثل همه ی پسربچه ها عاشق رانندگیه. نکته ی قابل توجه در این عکس اینه که از دسته کلید من-کلیدهای خونه- به عنوان سوییچ ماشین استفاده کرده!
2- ما 2 هفته ای با پرهام-من و پرهام!- رفته بودیم تهران!
3- این یه عکس از پرهام توی قطاره. جای شما خالی بهمون خوش گذشت! فکر می کردم با بچه سخت باشه ولی به لطف خدا نبود. یه اتفاق جالبی هم توی قطار افتاد! 4 تا خانوم هندی پشت سر ما نشسته بودند-(قطار ما پردیس بود. توی این جور قطارها صندلی ها شبیه اتوبوس یا هواپیما اند)- پرهام گاهی سری بهشون می زد و اونها سربه سرش می گذاشتند. متوجه شدم که پرهام با دقت خاصی به سر و وضع و حرف زدنشون توجه داره. مثلا از من خواست بهش انگشتر بدم دستش کنه اما نکته ی جالبتر این بود که موقع پیاده شدن می خواست ازشون خداحافظی کنه گفت: hello how are you ...بچه ام فهمیده بود اونها خارجی اند....و چون خداحافظی فرنگی بلد نبود سلام و احوالپرسی کرد!
4- تهران که بودیم من و مادرم باهاش اسم و فامیل کار می کردیم! مثلا می گفتیم اسم من اینه فامیلی ام اینه و پرهام هم مثل طوطی تکرار می کرد. جالبه که تقریبا همه ی اسم و فامیل ها رو درست تلفظ می کرد-تقریبا!- الا فامیل خودش. بهش می گیم اسم و فامیلت رو بگو. به جای پرهام سلیمانی می گه پرهام سومبولنگی!
چند روز پیش هم اینجا توی اتاق خودش بود. هی منو صدا می کرد. منم می گفتم میام دستم بنده! رفتم دم در اتاقش سرش تکونی داد و گفت: سلیمی بیا! گفتم دست کم بگو خانوم سلیمی!