بستنی و دایناسور!
به نام خدا
١- دیشب جاتون خالی رفتیم بستنی بخوریم. بابا برای پرهام و من بستنی وانیلی سفارش داد و البته برای خودش سان شاین همیشگی. احساس کردم پرهام با قاشق راحت نمی تونه بخوره. و هی می گفت: نه نه! یعنی نمی خوام. ولی یه دفعه یک حرکت خلاقانه کرد. گیلاسی رو که توش بستنی بود برداشت و مثل بستنی قیفی شروع به خوردن کرد! بعد هم قاشق منو گرفت و گذاشت توی بشقاب و بهم پیشنهاد داد منم اونطوری بستنی ام رو بخورم! که کمی خوردم. ولی این کارهای خلاقانه پیامد هم داشت! وقتی پرهام خواست کمی جابجا بشه بستنی اش کلا ریخت روی زمین! البته قبل از غلتیدن به روی زمین اول پالتوی منو حسابی درنوردید و رفت پایین!
٢- ما برای پرهام خمیر بازی گرفتیم. تا حالا ٣ بار باهاش تونسته شکل درست کنه و بازی کنه. البته بگم چون مراسم خمیربازی طولانیه کمتر وقت داریم!
توی این تصویر شما دو تا از دایناسور!!!هایی که پرهام عزیزمون با خمیر بازی درست کرده رو می بینید.خدایی اش شکل دایناسور نیستند؟!!