پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

عکس از آرشیو2

به نام خدا 1- از خواب بیدار شده بود و کمی بداخلاق بود رفت کنار سفره نشست با این فیگور. پدرم صدام زدند و گفتند ازش عکس بگیرم خیلی قشنگ نشسته. اینم بگم این ژست تحت تاثیر حرکات برادرکوچکم گرفته شده! یعنی مدل ایشون نشسته!(این عکس مربوط به سفر دی ماه ما به تهرانه)   2- جناب پلیس ناراحت! بهش گفتیم حالا چرا ناراحتی توی عکس؟ نه گذاشت نه ورداشت گفت: آخه یه گرگی رو دستگیر کرده بودم رییسم گفت بابد آزادش کنم!...من و باباش:   3- با پرهام رفتیم جلسه ی کارگاهی فیزیک. ایشون شال گردنش رو روی میز پهن کرد و وسایلش رو روی اون چید!   4- به پرهام گفتم: دوستم زینب از آلمان اومده می یاد خونه مون. گفت: آلمان؟ چه جوری؟ اونج...
11 بهمن 1392

عکس از ارشیو1!

به نام خدا 1- رفته بودیم الماس شرق. توی طبقه ی شاید اول زیر پله ها یه خونه ی اسباب بازی بدون صاحب کنار رستوران لبنانی ها بود. پرهام دوید و رفت توش ساکن شد. بعد هم احساس مالکیت بهش دست داد. اجازه نمی داد بچه ای بیاد توش. اگر هم توی رودربایستی اجازه می داد می اومد بیرون و گریه می کرد! آخر سر هم که بعد از حدود یک ساعت! راضی شد بریم می گفت خونه ام رو هم ببریم! این هم پرهام توی پنجره ی در خونه اش!   2- توی تعطیلات دی ماه من و پرهام رفتیم تهران. بابا امیر کلاس داشت نیومد وقتی رفتیم برف بارید. بچه ها و البته ما بزرگترها رفتیم برف بازی و آدم برفی درست کردیم. الهی بگردم ارمیا که تا حالا برف ندیده بود یعنی توی برف قرار نگرفته بود! ...
1 بهمن 1392

پرهام الدوله و خواهرش!

به نام خدا این چند وقته که به دلیل کارهای زیادم- طرح سوال برای امتحان آخر ترم و سفر به تهران- نتونستم اینجا چیزی بنویسم عکس های زیادی گرفتم که حالا به ترتیب یا بی ترتیب اون ها رو اینجا می گذارم. 1- پرهام الدوله! این لباسیه که من برای جشن شب یلدای امسال مهد گرفتم. بهش می یاد نه؟   2- پرهام آتش نشان!   3- رونمایی از خواهر پرهام! سارا دخترخاله لیلاپرهام رو تبدیل کرد به خواهرش! ...فکر کنم اگه دختر بود هم خوشگل بود نه؟!...قربون دست و پای بلوری بچه ام برم! ...
19 دی 1392

پرهام جومونگ حزب الله!

به نام خدا 1- پرهام جومونگ! شمشیربازی اش دیگه حرفه ای شده! می چرخه و دورمیزنه و ضربه های ناجور وارد می کنه عینهونه یه جومونگ واقعی! بعد میفته زمین میگه : آخ سوسانو منو زد!  حالا هی بگید تلویزیون روی بچه چه تاثیری می تونه داشته باشه؟...من متعجبم از بعضی از دوستانم که بچه هاشون رو با شبکه های سخیف ماهواره ای تنها می گذارن! دلم می سوزه برای نسل مظلومی که پای ماهواره بسوزه پای بی تفاوتی پدر و مادرهای بی فکر بی خیال بی تدبیر.     2- اینم پرهام مبارز با یه کمربند انتحاری! ...
26 آذر 1392

پرهام و سرقت مسلحانه!

به نام خدا با پرهام رفته بودیم بانک ملی شعبه ی پردیس. منتظر نشسته بودیم تا نوبتمون بشه. شلوغ بود. پرهام به همراه یه اسلحه که توی عکس در ابعاد واقعی دیده می شه اومده بود. توی شلوغی راه می رفت, سر اسلحه اش رو به سمت سقف می گرفت و می گفت: ما اومدیم پول دزدی کنیم! من-توی ذهنم-: ای وای خاک عالم! همینم مونده بشم دزد! بچه بیا بشین!  من-در واقعیت-: پرهام جان بیا بشین! ( با تاکید بر جان!) پرهام: نه ما اومدیم پول دزدی کنیم. من دیگه بی خیال نشستم سرجام. گذاشتم بچرخه و حرف بزنه. چون دیگه مطمئن شده بودم به قیافه ی من و پرهام نمی یاد دزد باشیم! چند دقیقه بعد پرهام اومد و نشست روی صندلی. با اسلحه در دست! من داشتم برگه های بانک رو پر می...
23 آذر 1392

گزارش تصویری از پرهام

به نام خدا 1- پرهام در نمای بسته! 2- پرهام در حیاط خانه ی دایی محمد. همون مکانی که بعد از ورود پرهام به دریاچه ای از آبهای آرام تبدیل می شه! 3- پرهام در کلوپ پاندا. سوارکار متفکر! 4- پرهام در حرم- روز حضرت علی اصغر(ع) 5- پرهام توی دروازه ی دبیرستان فرزانگان 4! ...
14 آذر 1392

اصطلاحات کاربردی آقای خاص!

به نام خدا 1- پرهام درحال خوابیدن: مامان من از خواب ذلت می برم!...منظور همون لذت بود! 2- خاله نسرین: پرهام مهدکودک خوش می گذره؟ پرهام بعد از جابجاشدنی دیدنی شبیه مدیر کل ها روی صندلی اش گفت: متاسفانه نه! 3- در حال بازی و گپ و گفت با دوست خیالی اش: می دونی آدم متاثر می شه!؟؟ 4- مامان من دوست دارم 3 تا تانک داشته باشم. ا- تانک واقعی 2- تانک اتوماتیک! 3- تانک خیالی. من: تانک خیالی یعنی چی؟ پرهام: یعنی تانکی که سریع هی بیاد و بره عین خیالش نباشه!!! 5- مامان توی مهد سامیار منو هل داد من خوردم زمین و پام درد گرفت! آخ آخ چقدر درد می کنه و بعد از 3-ز مهد اومده بود با یادآوری این خاطره-که بعدا معلوم شد خیالی بیش نبوده!- شروع به لنگیدن...
9 آذر 1392

پرهام نویسنده ای با خط اره ای!

به نام خدا 1- یکی از عادتهای من نوشتن یادداشته. نت برداری از کتاب ها, مجلات, نوشتن برنامه ی روزانه و هفتگی و لیست خرید و لیست وسایل سفر و...پرهام هم دچار این عادت شده و مثل من 2-3 تا دفتر یادداشت داره که توشون کارها, اسم دزدها! لیست وساحیل (منظور همون وسایله! لطفا ح با لفظ عربی خوانده شود!) و اسم من و باباش و هرکی که دوست داره و...رو توشون می نویسه. اینم یه صحنه از یادداشت برداری پرهام به خط میخی یا اره ای! چون خیلی دندونه داره! 2- پرهام داشت خمیر بازی می کرد منم داشتم کارهام رو انجام می دادم. با خوشحالی اومد پیشم و گفت: مامان من لاک زدم! گفتم: وای دوباره با ماژیک ناخن هاتو رنگ کردی؟ گفت: نه نگاه کن! ...من: ولی خدایی خیلی خوشم ا...
29 مهر 1392

استدلالهای منطقی از نوع خاص!

به نام خدا 1- وسط روز. من: پرهام این قدر بالا و پایین نپر خانم موسوی اینا خوابن! پرهام: مامان! جغدا کی می خوابن؟ من: خب روزها می خوابن شب ها بیدارن. پرهام در جالی که انگشت اشاره اش رو به نشانه ی تفکر و البته تفهیم من تکون می داد: فک کنم خانم موسوی اینا جغد باشن! من: 2- آقا مجید رو که یادتون هست؟ همون آقای مهربان بخت برگشته ای که اومده بود خونمون برای تعمیر لوله و پرهام مغز ایشون رو خورد! یه بار دیگه ایشون برای تعمیر بخش دیگری از لوله های خونه! اومدند اینجا. و البته با یه عالمه انگور خوشمزه. دستشون درد نکنه. جای شما خالی نباشه پرهام طبق معمول سر ایشون رو با حرف زدن و سوالهای متوالی برد! مثلا می گفت: نمی خواهید کمکتون کنم؟ منم چکش...
20 مهر 1392