عکس از آرشیو2
به نام خدا 1- از خواب بیدار شده بود و کمی بداخلاق بود رفت کنار سفره نشست با این فیگور. پدرم صدام زدند و گفتند ازش عکس بگیرم خیلی قشنگ نشسته. اینم بگم این ژست تحت تاثیر حرکات برادرکوچکم گرفته شده! یعنی مدل ایشون نشسته!(این عکس مربوط به سفر دی ماه ما به تهرانه) 2- جناب پلیس ناراحت! بهش گفتیم حالا چرا ناراحتی توی عکس؟ نه گذاشت نه ورداشت گفت: آخه یه گرگی رو دستگیر کرده بودم رییسم گفت بابد آزادش کنم!...من و باباش: 3- با پرهام رفتیم جلسه ی کارگاهی فیزیک. ایشون شال گردنش رو روی میز پهن کرد و وسایلش رو روی اون چید! 4- به پرهام گفتم: دوستم زینب از آلمان اومده می یاد خونه مون. گفت: آلمان؟ چه جوری؟ اونج...
نویسنده :
مامان پرهام
11:11