استدلالهای منطقی از نوع خاص!
به نام خدا
1- وسط روز. من: پرهام این قدر بالا و پایین نپر خانم موسوی اینا خوابن!
پرهام: مامان! جغدا کی می خوابن؟
من: خب روزها می خوابن شب ها بیدارن.
پرهام در جالی که انگشت اشاره اش رو به نشانه ی تفکر و البته تفهیم من تکون می داد: فک کنم خانم موسوی اینا جغد باشن!
من:
2- آقا مجید رو که یادتون هست؟ همون آقای مهربان بخت برگشته ای که اومده بود خونمون برای تعمیر لوله و پرهام مغز ایشون رو خورد! یه بار دیگه ایشون برای تعمیر بخش دیگری از لوله های خونه! اومدند اینجا. و البته با یه عالمه انگور خوشمزه. دستشون درد نکنه. جای شما خالی نباشه پرهام طبق معمول سر ایشون رو با حرف زدن و سوالهای متوالی برد! مثلا می گفت: نمی خواهید کمکتون کنم؟ منم چکش دارمها! و منظورش چکش زرد و سبز پلاستیکی ابزارآلاتش بود!...مدام می رفت و چیزی می گفت! ...بماند! من از انگورها برده بودم مدرسه با صبحانه ام بخورم. همکارم گفت: اینا انگورهای قوچانه. ما قوچانی هستیم می شناسمشون. من داشتم شب به امیر می گفتم: همکارم اهل قوچانه آقا مجید قوچانیه؟ امیر گفت: اره فکر کنم....پرهام: من فک کنم همکارت خانوم آقا مجید باشه آره!
من و امیر:این بچه معنی خانوم و همسر رو می دونه؟
3- امیر به من: نمی خواهی بینی ات رو عمل کنی؟ -با شوخی یا جدی رو نمی دونم!-
من: نه! منو خدا این طوری آفریده.
پرهام: نه مامان عمل نکنی. دوست ندارم همین طوری خوبه!
من: قربونت برم به من روحیه می دی عزیزم!
امیر: اوهو!
چند روز بعد:
پوست پام که کمی کنده شده بود گیر کرد به موکت اتاق پرهام و گفتم: آخ!
پرهام: مامان نارحت نشی ها! خدا موکت رو اینو طوری آفریده!
من: قربون این نوع خاص دلداری دادنت! با توجه ذات تغییر ناپذیر موکت!