پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

قصه های شبانه!

به نام خدا قصه های شب من برای خوابوندن پرهام الان رسیده به این ایده که من یه کتابی قطور بنویسم!  الان دیگه رفتیم تو کار سریال! هر شب باید یک تا 3 قسمت از مجموعه ی من درآوردی علاءالدین رو برای پرهام بگم. علاءالدینی که یه چراغ جادو داره و دوستانی به نام های سندباد و علی بابا. بعد براشون اتفاق هایی با تم دزدی ؛ غول؛ جنگ و...-که توصیه ی جناب پرهامه -می افته! منم کم خیال پرداز بودم حالا دیگه اساسی رفتم توی دنیای خیال و قصه و...  راستی داستان ها اصلا نباید شبیه داستان های سندباد باشه چون پرهام اونا رو دیده و می گه اینو بلدم یکی دیگه بگو! مدت زمان طولانی لازم برای  خوابیدن پرهام و قصه های شبانه ی من رو باید در کتاب گینس ثب...
4 مرداد 1393

آرشیو

به نام خدا پرهام وقتی کوچیک تر بود مکان: نیشابور- خونه ی دایی محمود(دایی بابا امیر)- عکاس: ناهید خانم ...
31 تير 1393

خواب ناآرام!

به نام خدا جناب پرهام یه روز صبح از خواب بیدار شده و فرمودند: دیشب خواب بد دیدم مامان! من: الهی قربونت برم ولش کن خواب بوده پرهام: مگه نگفتی اگه بسم الله بگم خواب بد نمی بینم؟ من: خب آره درسته دیشب نگفتی؟ پرهام: هان فک کنم آروم گفتم خدا نشنید!   دیروز ظهر من در حال غش کردن بودم از خواب! هی به پرهام می گفتم: پسرم جان مادرت بخواب ولی ایشون نمی خوابید. براش قصه گفتم که بخوابه ولی نخوابید. قصه های ما هم که 5-10 دقیقه نیست که کم کم باید 15 دقیقه تا 1 ساعت طول بکشه! ...بعد از کلی قصه و حرف و شعر دیگه خودم رو بدون عذاب وجدان زدم به خواب. پرهام منو بیدار کرده و فرمودند: مامان من می خوام بخوابم چشمهام رو هم می بندم ولی ...
31 تير 1393

پرهام به روایت تصویر!

به نام خدا اوایل تیرماه- زنجان- خانه ی خاله ی من. پرهام در کنار عشقش! خاک و بیل پرهام در خارج از تهران- سادات محله- ویلای خاله لیلا- خاله ی پرهام پی نوشت: ببخشید یه سوال فنی داشتم!  از بین 100 و خرده ای بازدید کننده ی عزیز فقط 2-3 نفر ما رو دوست دارند یا نظر می گذارند؟ همه خاموش همه بی صدا همه بی ردپا! ...
29 تير 1393

دلسوزی پرهام در حق مادر!

به نام خدا پرهام خسته قبل از خواب: مامان قبل از این که من به دنیا بیام تو دوستی داشتی؟( قبلا که این سوال رو پرسیده بود جواب داده بودم خب آره داشتم و پرهام گریه کرده بود!) با توجه به تجربه ی کسب شده گفتم: نه نداشتم! پرهام: پس خاله ها چی بودند؟ من: خواهرانم بودن نه دوستانم! پرهام: پس دایی ها چی؟ من: برادرانم بودن نه دوستانم! چند لحظه بعد؛ دیدم پرهام سرش رو از روی بالش برداشته و چشماش خیس از اشکه! گفتم: چی شده عزیزم ؟ چرا گریه می کنی؟ پرهام: ( با گریه ی جانسوز) آخه دلم باهات می سوزه! من: چرا؟ پرهام: آخه قبل از اینکه من به دنیا بیام خیلی تنها بودی! من: ...
26 تير 1393

سفرهای اقای کرم- روستای دیزباد

به نام خدا روز جمعه دوباره همراه با گروه طبیعیت گردی سفرهای اقای کرم رفتیم بیرون از شهر. این بار روستای قدیمی دیزباد. البته مجبور شدیم روزه نگیریم . به همه مون خوش گذشت. این دفعه بابای پرهام هم بود. بچه ها در حال درست کردن کلاژ با وسایل طبیعی. محمد قائم پناه و سیمین خانم کاظمی هم توی عکس هستند. این عزیزان از مسئولین برگزاری تورند.     بابا امیر و پرهام  درحال درست کردن آتش به وسیله ی ذره بین و نور آفتاب. ذره بین یکی از هدایای ما به پرهام در روز جشن پایان سال بود. آتش قشنگ کوچولویی درست کردند.   پرهام و کیمیا- خواهر پرهام!- و سباستین( همسفر آلمانی ما). سباستین خیلی آروم و باحیا بود. ا...
23 تير 1393

پرهام در کنار بزرگان فیزیک

به نام خدا تهران که رفته بودم تصمیم گرفتم با هم کلاسی های قدیمی ام بریم دیدن دکتر بهار. با بچه ها تماس گرفتم و یه عده ای از نزدیکانم رو هماهنگ کردم. به درخواست دوستان به آقایون هم گفتیم که البته کسی نیومد! دوست داشتیم دکتر گلستانیان رو هم ببینیم و چون همسر ایشون بیمارند بهتر دیدیم دکتر گلستانیان تشریف بیارن منزل دکتر بهار. خلاصه روز 29 خرداد 5شنبه به منزل دکتر بهار که توی یک برج قشنگ با محوطه ای عالی بود رفتیم. آزاده درزی عزیز زحمت کشید و از طرف همه دو تا هدیه ی خوشگل گرفت دستش واقعا درد نکنه چون عالی بودند. چند تا عکس هم گرفتیم. صلاح ندیدم عکس ها رو بگذارم چون احتمال می دم بعضی ها راضی نباشند. فقط برشی از یه عکس رو اینجا می گذارم. پره...
18 تير 1393