پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

دندانپزشکی

به نام خدا چند شب قبل رفتیم دیدن مطب بهنوش خانوم دختر دایی  بابای پرهام. بهنوش جان دختر دکتر باصفا هستند و به تازگی مطبشون رو بین هاشمیه ی 2 و4 کنار پل هاشمیه افتتاح کردند. جای تمیز و مرتبیه. پرهام که پسندید. اگه کودکی دارید حتما برای معاینه ی رایگان دندونهاش به مطب بهنوش خانوم مراجعه کنید چون هم بهنوش خیلی خوش اخلاقه هم بچه تون ترسش از دندونپزشکی می ریزه. تازه هدیه هم می گیره  موقع معاینه هم کارتون می بینه! البته خودتون هم می تونید برای معاینه ی رایگان تشریف ببرید و از تخفیف های الان هم استفاده کنید. به هرحال از ما گفتن بود.           اول پرهام دوست نداشت بیاد می ت...
21 دی 1393

هفت حوض

به نام خدا جمعه ای که گذشت ما به هراه تیم مدرسه ی طبیعت به هفت حوض رفتیم. چه جای زیبایی بود. من و امیر از دیدن چنین جایی در نزدیکی مشهد خیلی تعجب نموده و ذوق زده شدیم. هوا خیلی خیلی خیلی سرد بود. اونقدر که از سرما دست های من متورم شده بود! برای اولین بار در عمرم در سرمای شدید به مدت 4 ساعت راه رفتیم و زنده موندیم! همه مون وقتی سوار مینی بوس شدیم و داشتیم توی مه برمی گشتیم به خونه هامون؛ از اینکه سالم و زنده ایم خوشحال بودیم. حس عجیبی بود. اون روز من کلی لباس در طی چند فاز تن پرهام کردم ولی همش می گفت: سردمه!  البته ما فهمیدیم که منظورش خستگی بوده چون روز قبل هم توی مزرعه بازی کرده بود و شب دیر خوابید و صبح زود بیدار شد؛ در هر صو...
21 دی 1393

طعم آب نبات

به نام خدا از مهد برمی گشتیم به روال همیشگی و عادت مالوف! به فروشگاه بامداد سری زدیم و خرید کردیم و بعد هم رفتیم به قتادی حاج بادوم. می خواستم کمی مغز گردو بخرم راستش گردو داریم حال شکستن شون رو ندارم! کمی هم اب نبات خریدیم. من ساده فکر می کردم اب نبات ها 3000  تومانه نگو 30هزار تومان بوده! خلاصه اومدیم و توی راه از اون اب نبات های خوشگل برداشتیم و خوردیم. پرهام گفت: مامان برای تو چه مزه ایه؟ من گفتم: پرتقالی برای تو چی؟ ایشون کمی آب نبات رو توی دهن کوچولوش جابجا کرد و با تفکر فرمود: انبه ی له شده!...کمی بعد: نه دو تا انبه ی له شده با یه پرتقال! ....یعنی ایشون میزان و تعداد میوه های به کار رفته رو تشخیص داده بود! و البته کیفیت اونها ...
9 دی 1393

من و اموزش نقاشی!

به نام خدا من یه سری نقاشی می کشیدم و پرهام از روی اونها نقاشی می کشید. کار جالبی شد!           این هم تصویری از رنگ کردن لاستیک ها توسط پرهام و من! در مدرسه ی طبیعت. یه روز خیلی سرد!       البته لاستیک ها اول اینطوری بودند! یعنی خاکی و بی رنگ. ما دو تا رو رنگ کردیم. اونی که الان جلوی پرهامه و دیگری که ایستاده است. کارمون خوب بود! ...
27 آذر 1393

فریب خوردم!

به نام خدا از مهد برمی گشتیم. طبق یک سنت همیشگی! بعد از عبور از کوثر 15 باید از خیابان رد شده و سری به سوپرمارکت بامدا بزنیم یک عدد سی دی کارتون به علاوه ی چند قلم خوراکی و مایحتاج و لایحتاج بخریم و بریم خونه. اون روز موقع برگشتن از فروشگاه بامداد پرهام به من با ناراحتی و معصومیت گفت: مامان من می دونم با خریدن سی دی پولت کم می شه و دیگه نمی تونی چیزی بخری....منم خوشحال شدم که به به عجب عاقل شده پسر! که یه مرتبه پرهام شروع کرد به بلند بلند گریه کردن...من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و گفتم: مامان حالا خیلی مهم نیست خودت رو ناراحت نکن خب دیگه کمتر سی دی بخر... ولی ایشون می دونید چی فرمودند؟...پرهام : مامان من اشتباه کردم باید بریم سی دی ...
6 آذر 1393

مقابله به مثل عجیب!

به نام خدا داشتیم ناهار می خوردیم؛ جناب پرهام یه جورایی ناراحت بود! -خدا عالمه از چی- ...هی می زد به پهلوی راست من و پشتم...اونقدر که دردم گرفته بود و حتی لقمه توی دهانم به زهر تبدیل شد!...بهش گفتم: نزن کلیه و کبدم رو داغون کردی....بابا امیر هم عصبانی شد و گفت: تو خیلی این بچه رو لوس کردی! فردا وقت ناهار.من: پرهام بیا ناهار بخور. پرهام:- با ناراحتی ساختگی و غم الکی در صدا!- نمی یام! من: چرا؟ پرهام: آخه کبدم درد می کنه! من و بابا امیر: ...
6 آذر 1393

تقابل ریاضیات و دیکتاتوری!

به نام خدا نوشته بودم که هفته ی قبل تهران بودیم؛ خواهرم-لیلا خانوم- و من داشتم حرف می زدیم لیلا گفت: علی جمع کردن رو خودش فهمیده. یعنی مفهوم جمع رو یه جورایی کشف کرده. بعد قرار شد علی به یه سری سوالات جواب بده. مثلا دو به علاوه ی 2. 5 به علاوه ی7. 50 به علاوه ی 50. 24 به علاوه ی 30. حتی بلد بود که بزرگترین عدد بی نهایته! البته اینو از مامانش که دکتری ریاضی داره یادگرفته بود. لیلا می گفت علی حتی مفهوم زیر صفر رو هم یه جورایی متوجه شده. چون تفریق کردن رو که تمرین می کرده-برای خودش!- برگشته به مامانش گفته که 5منهای 4 چی می شه؟ خواهرم گفته منفی 1. علی متوجه نشده. خواهرم گفته خب خودت چی فکر می کنی؟ ایشون فرموده که از یک هم کمتره ولی نمی دونم چ...
22 آبان 1393