پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

آب بازی

به نام خدا کلاس بازی های آبی. مهد سحرناز- همین روزها به یاد روزهای کودکی ما که توی حیاط ها و آب تنی گذشت....الان می ریم پول می دیم تا بچه مون کمی آب بازی کنه.. ...
16 مرداد 1393

از رصد تا امارت!

به نام خدا 1- 5شنبه ی آخر ماه رمضان- دبیرستان فاتح- رصد ماه و زحل و مشتری و ....پرهام در حال یادداشت برداری از هوا!  2- کاهو هایی که آقا پرهام کاشتند و هر روز مثل یه باغبون مهربون بهشون آب می دن. روزی که سر از خاک بیرون اووردند اونقدر خوشحال شده بود که حدی براش متصور نیست! بذرها و خاک و کود و همه چی با هم توی یه بسته بود به اسم باغبان کوچولو که هدیه ی عمو علی به پرهام بود. فکر کنم یکی از بهترین و کارآمدترین هدیه هاییه که هر بچه ای می تونه بگیره.     3- انگشت های جواهر نشان جناب پرهام   شبیه دست امرای عرب شده! البته بعد هم در یه حرکت انتحاری همه رو پرت نمودند! ...
15 مرداد 1393

بن تن و پرهام

به نام خدا پرهام داره بن تن می بینه.  یه دختره هست که دخترعموی بن تن باید باشه  که همش باهاش کل کل می کنه. به پرهام گفتم: اسم این دختر چیه؟ پرهام فرمود: کبرا!   گفتم : نه بابا اسمش کبری که نیست خارجی باید باشه. فک کنم گوبن باشه....چند دقیقه بعد پرهام گفت: ببین مامان هم من اشتباه گفتم هم تو! اسمش گومنه! ...و این رو چند بار تاکید نمود! دیروز بنیامین- دوست مهد پرهام- رو با مادرش به خونه دعوت کردیم. ساعت 3 عصر تا 6 اینجا بودن. با هم بازی کردن ولی پرهام بیشتر رئیس بازی درمی اوورد. به من گفتن موقع خوراکی خوردن برامون سی دی لاک پشت های اینجا! رو بزارم. گذاشتم. 2-3 دقیقه نگاه کردن بعد خوردن و نوشیدن و تماشاکردن رو  بی خی...
6 مرداد 1393

قصه های شبانه!

به نام خدا قصه های شب من برای خوابوندن پرهام الان رسیده به این ایده که من یه کتابی قطور بنویسم!  الان دیگه رفتیم تو کار سریال! هر شب باید یک تا 3 قسمت از مجموعه ی من درآوردی علاءالدین رو برای پرهام بگم. علاءالدینی که یه چراغ جادو داره و دوستانی به نام های سندباد و علی بابا. بعد براشون اتفاق هایی با تم دزدی ؛ غول؛ جنگ و...-که توصیه ی جناب پرهامه -می افته! منم کم خیال پرداز بودم حالا دیگه اساسی رفتم توی دنیای خیال و قصه و...  راستی داستان ها اصلا نباید شبیه داستان های سندباد باشه چون پرهام اونا رو دیده و می گه اینو بلدم یکی دیگه بگو! مدت زمان طولانی لازم برای  خوابیدن پرهام و قصه های شبانه ی من رو باید در کتاب گینس ثب...
4 مرداد 1393

آرشیو

به نام خدا پرهام وقتی کوچیک تر بود مکان: نیشابور- خونه ی دایی محمود(دایی بابا امیر)- عکاس: ناهید خانم ...
31 تير 1393

خواب ناآرام!

به نام خدا جناب پرهام یه روز صبح از خواب بیدار شده و فرمودند: دیشب خواب بد دیدم مامان! من: الهی قربونت برم ولش کن خواب بوده پرهام: مگه نگفتی اگه بسم الله بگم خواب بد نمی بینم؟ من: خب آره درسته دیشب نگفتی؟ پرهام: هان فک کنم آروم گفتم خدا نشنید!   دیروز ظهر من در حال غش کردن بودم از خواب! هی به پرهام می گفتم: پسرم جان مادرت بخواب ولی ایشون نمی خوابید. براش قصه گفتم که بخوابه ولی نخوابید. قصه های ما هم که 5-10 دقیقه نیست که کم کم باید 15 دقیقه تا 1 ساعت طول بکشه! ...بعد از کلی قصه و حرف و شعر دیگه خودم رو بدون عذاب وجدان زدم به خواب. پرهام منو بیدار کرده و فرمودند: مامان من می خوام بخوابم چشمهام رو هم می بندم ولی ...
31 تير 1393

پرهام به روایت تصویر!

به نام خدا اوایل تیرماه- زنجان- خانه ی خاله ی من. پرهام در کنار عشقش! خاک و بیل پرهام در خارج از تهران- سادات محله- ویلای خاله لیلا- خاله ی پرهام پی نوشت: ببخشید یه سوال فنی داشتم!  از بین 100 و خرده ای بازدید کننده ی عزیز فقط 2-3 نفر ما رو دوست دارند یا نظر می گذارند؟ همه خاموش همه بی صدا همه بی ردپا! ...
29 تير 1393