پرهام در مطب دندانپزشکی
به نام خدا
ما هفته های گذشته چندین بار به دندانپزشکی رفتیم. ا
ین دفعه ی اخری وقتی بابای پرهام پیش دکتر بود, من و پرهام توی اتاق انتظار نشسته بودیم. اونجا یه میز شیشه ای دو طبقه ی کوتاه جلومون بود که روش یه گلدون با گل مصنوعی و زیرش چند تا مجله بود. پرهام اول می گفت به این گل آب بدیم! مصرانه می خواست به گل آب بده که با توضیح و توشیح من و خانوم منشی بی خیال شد. بعد رفت سراغ مرتب کردن مجله ها. اونها رو هی برمی داشت و جابجا می کرد. بالا و پایین می گذاشت. گلدون رو هم هی از میز جلوی ما برمی داشت و جابجا می کرد و حتی یه بار گذاشت روی میز خانوم منشی! بعد رفت توی این مود که گلدون رو بگذاره زیر طبقه ی شیشه ای. گفتم مامان نمی شه اونجا مجله است و جای گلدون نیست. جا نمی شه. گفت: اهه و سرش رو به سمت راست برد که یعنی فهمیدم! بعد شروع کرد آروم آروم مجله ها رو گذاشت روی میز. تا اونجا خالی شد و بعد گلدون رو فشار داد توی طبقه ی زیری و جا شد! یه خانومی که مامان یه دختر بچه ی 8 ساله بود مات مونده بود! باور کنید! به من گفت: ماشاللا بچه تون خیلی باهوشه! آقا منم خیلی خوشحال شدم!
چند تا عکس تزیینی!
پرهام در چایخانه ی هزاردستان!
پرهام در پارک
پرهام در حال شربت خوردن!