پرهام و مامان الکی خوش!
به نام خدا
روز کودک که روز قبل از تولد امام رضا(ع) هم بود من و پرهام تصمیم گرفتیم یه جشن بگیریم. رفتیم پروما و قالب جدید کیک و آویز های خوشگل و هدیه و پودر ژله خریدیم. اومدیم خونه و بعد از خوردن ناهار و خوابیدن آقا پرهام, کیک و ژله درست کردیم. پرهام خیلی باحاله هروقت زنگ ساعت فر به صدا درمی یاد زودتر از من خودش رو به فر می رسونه و به من هم می گه که سریع برم اونجا! کسانی که پرهام رو دیدند می دونند که اون چطوری این کارها رو می کنه! قربونش برم معنی جملات رو خیلی خوب می فهمه و بله و نه رو خوب ادا می کنه. البته بله رو می گه:اهه(با فتحه و پایین اووردن سر) و نه رو محکم می گه: نه! راستی مهمونهامون بابا بود و عروسکهای پرهام : ببعی و گاوه و الاغه و کلاغه و قورباغه. راستی ما کلی هم بادکنک ترکوندیم! راستش رو بخواهید از بس حوصله مون سر رفته بود و جایی نداشتیم که بریم این فکر به ذهنم رسید. البته این ایدئولوژی برادر کوچک منه! ایشون در دوران شیرین کودکی اش بارها و بارها وبارها برای ما در مناسبت ها و غیر مناسبت ها جشن گرفت و دل ما رو شاد کرد و لب ما رو به خنده وا! برای برپایی جشن هیچ دلیلی نمی خواد. به قول خرگوشه توی آلیس در سرزمین عجایب هر روز روز جشن غیر تولدمونه. روز تولد یه روزه ولی غیر تولد 364 روز! راستی برادر کوچک من الان سرباز وطنه برای سلامتی اش صلوات! بلند شید برید یه جشن راه بندازید و دعا به جون دایی کوچیک سرباز پرهام بکنید! بلند شو!
اینم عکس ایشون! یه روز که رفته بودیم بیرون شهر. تعداد لیوانها کم بود گفتند هرکس یه دونه برداره توش آب و چای بخوره تا هی ما نشوریمشون! ایشون هم لیوان رو انداخت دور گردنش!