چه می کنه این پرهام؟
به نام خدا
سلام. چند روزی می شه که پرهام عزیزم سرما خورده. دفعه ی قبلی که سرماخورده بود اونقدر طول کشید که بهش شربت ضدحساسیت دادند. این دفعه هم همین طور! چه کنیم دیگه؟ پاییز داره شروع می شه و بچه ها هی سرما می خورند! البته پرهام به لطف خدا خیلی کم تا حالا سرما خوردگی گرفته. اوایل داروهاش رو نمی خورد ولی وقتی یه بار بهش گفتم: اگه هام کنی و بخوریشون به بابایی می گم که چه پسر قوی و بزرگی شدی! و طفلی از اون روز دیگه داروهاش رو خوب هام می کنه و می خوره! امروز صبح بردمش حمام و با سلام و صلوات شستمش. از بردن بچه ی سرماخورده به حمام می ترسم ولی باید می بردمش چون موهاش بهم چسبیده بود! الان خوابیده. راستی ما براش بن بن بن خریدیم. می دونم که زوده ولی همین طور تفریحی باهاش کار می کنیم. توی کارتها به کارتی که عکس جاروبرقی داره خیلی علاقه داره. امروز داشت همین طور دور خودش می چرخید و توی کارتها دنبال چیزی می گشت با نگرانی!!! وقتی کارت جارو رو پیدا کرد خندید و دید که منم دارم می خندم بعد شروع کرد به اشاراتی مبنی بر این که بریم جارو بیاریم و خونه رو جارو کنیم!...بعضی وقتها عمدا می ره و از کمد ادویه ها چیزهایی رو زوی زمین می ریزه و با دست پخششون می کنه و بعد به من می گه که برم جارو رو بیارم!!!!!!!!!!! راستش از جارو کردن و جمع کردن لوله ی جاروبرقی خسته شدم! خدا کنه وقتی بزرگ می شه هم خونه رو جارو کنه. راستی یه چیز جالب!
ما یعنی من و پرهام با خاله و ریحانه رفتیم دهکده ی ساحلی آفتاب. توی قسمت بدنسازی که اونهمه وسایل جالب بود می دونید پرهام به چی علاقه نشون داد: تردمیل؟ دوچرخه؟.....نه! به طی یا تی - دیکته اش نمی دونم چیه؟- به هرحال به اون دسته ی بلند تی! اونو با اجازه برداشتیم و ایشون شروع کرده به تمیز کردن سالن! عزیزم!
اینم چند تا عکس:
1- توی این عکس پرهام با عمو علی رفته بودند بازی کنند!
2- پرهام روی سر عمو علی نشسته و خوشحاله!
3- این عکس منو یاد بچه های جنگ می اندازه!!! ولی این کسی نیست جز پرهام ما بعد از خوردن ماکارونی!
٤- اینم عکس درخواستی پرهام در قاب عکس!