پرهام و عمل دماغ!
به نام خدا
هفته ی پیش پدر و مادر من لطف کردند و چند روزی از تهران اومدند پیش ما. به پرهام کلی خوش گذشت. مهد کودک هم نرفت! البته روز اول رفت ولی با ناراحتی. گفت گوشم درد می کنه من فکر می کردم می خواد پیش مادر و پدرم باشه اینو می گه ولی ظهر فهمیدم طفلی راست می گفته تب کرده و گوشش درد می کنه. بردیمش پیش دکتر محبوبش دکتر زحمتکش. تا دکتر بیچاره رو دید گریه کرد. ایشون گفت: بابا ما که با هم دوستیم چرا گریه می کنی؟ ببین منم مثل تو سرفه می کنم! و بعد الکی سرفه کرد و....چند روز بعد توی خونه: پرهام دکتر شده بود و به پرهام-یعنی دیگری!- می گفت: چیه چی شده؟ ببین منم مثل تو سرفه می کنم و بعد الکی سرفه کرد!
داشت با مادرم بازی می کرد یه تیکه نوار قرمز گذاشته بود روی دماغش. مامان پرسید: پرهام اون چیه دیگه؟ پرهام: عملش کردم! دماغم رو عمل کردم! آبش می اومد عملش کردم!...خدایی از حاضر جوابی اش خوشم اومد!
عکسش رو توی پس زمینه ی گوشی من دید و گفت: خانُ ببین!
به مادر و پدرم می گفت: دو تا خان هست! یکی من یکی دایی مهدی!
شبی که پدر و مادرم برگشتند پرهام خواب بود. از خواب که بیدار شد اولش فقط پرسید: مامانی عکسی رو که بهش دادم برد؟ گفتم: آره و اون هم گفت باشه. ولی یک ساعت بعد یهو با یه اتفاق ساده گریه کرد. شبهای قبلی وقتی شربتش رو نمی خورد پدرم چشمهاش رو می بست تا پرهام شربتش رو بخوره بعد بهش آفرین می گفت. اون شب موقع شربت خوردن پرهام یهو گریه کرد و گفت: باید آقا چشمهاش رو ببنده من شربت بخورم و دوباره گریه کرد. بعد هم گفت: من دلم خیلی تنگه!
با دوربین لگویی اش داره از من عکس می اندازه!
رفته بودیم کلوپ پاندا. هر بار که توپی رو توی حلقه می انداخت داد می زد: هورا من قهرمان المپیک شدم!مرسی اعتماد به نفس!
با پرهام رفتم شب شعر!