پرهام ومهد کودک2
به نام خدا
1-با وجودی که پرهام به مهد عادت کرده و مدام توی خونه شعر و نمایش های مهد رو اجرا می کنه و خانوم مربی و مامان می شه یا آقای عرب می شه! که مربی موسیقی مهده یا...ولی باز هم موقع رفتن گریه می کنه. و هی می خواد رفتنمون به مهد به تاخیر بیفته. بعضی وقتها دیگه واقعا احساس درماندگی می کنم! این جا درحال قیچی کردن عکسهای خودشه به روش صفورا جون مربی مهد.
2- پرهام باز هم سرما خورد. این بار تشخیص پزشک برونشیت بود. باید چند روزی به مهد نمی رفت. روز یکشنبه بردمش مدرسه. دو وقت اول با من بود. سر کلاس سوم ریاضی کمی بهتر از وقت دوم بود. توی کلاس دوم ریاضی ها که رسما کلاس بهم ریخت!
روز دوشنبه نرفتم مدرسه. البته شب تا ساعت 2 بیدار موندم تا برای 6 ساعت فردام سوال و امتحان طرح کنم و صبح بدم راننده ی سرویس ببره تا مبادا علم به خطر نیفته!
روز سه شنبه بابای پرهام نرفت سر کار.
روز چهارشنبه مشهد به دلیل آلودگی هوا تعطیل شد! شکر خدا
3- هفته ی پیش رفته بود دستشویی و بعد از اتمام کارش به جای این که اجازه بده من بشورمش و بیاد بیرون حدود 10 دقیقه ای اون تو موند و هی داد می زد: کیه؟ چیه؟....خلاصه اومد بیرون. ساعت 4 بعد از ظهر بود منم خسته بودم بهش گفتم کار خوبی نکردی منو ناراحت کردی...در حالی که انگشت اشاره اش رو تکون می داد گفت: و لا تعوزعو!...با همدیگه دعوا نکنین !( ولا تنازعوا)....بله!