اضطرابهای مادرانه!
به نام خدا
نوشته بودم که سرم شلوغه و کارهام زیاد ولی همه شون به کنار دچار یه دردسر تازه شدیم! پرهام می گه دیگه نمی خواد بره مهد! البته دوباره امروز صبح بلند شد و گفت بریم! ولی باید منم اونجا روی مبل بشینم و هی می رفت میومد و منو کنترل می کرد! با مربی جدیدش مشکل پیدا کرده می گه: ملیکا آرش و بردیا رو دعوا می کنه من ناراحت می شم! ...آخه اینم شد دلیل؟ مگه شما حافظ حقوق بشری بچه؟!!....دیروز عصر به سرپرست اصلی مهد زنگ زدم و با هزار شرمندگی و احساس بد براشون توضیح دادم که چی شده...امروز هم رفتیم و من دوباره صحبت کردم...شدم شبیه این مادرهای آویزون!...و شاید بهتره بنویسم زیادی پی گیر شاید هم حق دارم....به هرحال فهمیدم که بچه ام رو از آموزشی نوباوه برداشتند با دو تا پسر که یکی همسن پرهامه و اون یکی 6 ماه بزرگتر گذاشتند توی کلاس نوپا! پرهام هم ناراضیه! خب بچه ام حق داره....مربی نوباوه می گفت پرهام نمی شینه واحدکارهاش رو انجام بده رنگ کنه ...می گذاره میره! هنوز براش زوده...خسته می شه ولی من مادر به خاطر این که یه دختر درست همسن پرهام توی اون کلاس بود رنجیدم....خواهش کردم پرهام رو آموزش بده ...دلیل اووردم که پرهام با پدرش زبان انگلیسی کار می کنه اهل کتاب خوندنه ....و طفلکی مربی رو قانع کردم که فعلا آموزشی کار کنه.....خدایا! تا دیوانه نشدم این بچه رو بزرگ کن! ...