اول مهر و به مهد کودک رفتن پرهام
به نام خدا
اول مهر امسال برای من با اول مهرهای قبل تفاوت داشت چون اولین سالی بود که پرهام رسما به مهد کودک رفت! با وجودی که پرهام محیط شاد اونجا رو دوست داره ولی این از رنج من کم نمی کنه! البته اونجا براش ناآشنا نیست چون یه دوره توی تابستون اونجا کلاس رفته و هفته ی آخر شهریور رو اونجا گذرونده ولی چه کنم که زیاد احساس راحتی نمی کنم!؟! امسال من مجبور شدم به دلایلی- از جمله اداری و رودربایستی!- 5 روز کاری رو برای تدریس بپذیرم! یعنی از شنبه تا 4شنبه! هر روز 8 ساعت. و خب چاره ای برامون نموند جز سپردن فرزند دلبندمون به مهد کودک. البته تصمیم گرفته بودیم که پرستار بگیریم ولی با ملاحظه ی این که پرهام یه بچه ی اجتماعیه و حتما از بودن با یه نفر توی خونه حوصله اش سر می ره تصمیم گرفتیم استرس مهد رفتن رو به جون بخریم و پرهام رو بفرستیم مهد. عزیز دلم چند روز پیش توی مهد گریه کرده و گفته: مامانم نیومد!...امروز هم توی خواب عصرش داشت می گفت: مامان مامانم کو؟ ....آدم مادر که می شه دلش همش می لرزه.....دیروز برام با اب و تاب تعریف کرد که صبحونه اش رو توی مهد نخورده...آجیلهاش ریختند زمین ....باورتون می شه از غروب تا شب حالم گرفته شده بود؟ ...به خودم دلداری می دم که این روزها هم می گذرند و من تنها مادری نیستم که بچه اش مهد می ره ولی کو گوش شنوایم؟