پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

پرهام و مدال و بیسیم و کتاب

به نام خدا *چند روز پیش پرهام دو تا مدال طلا!( سکه های بزرگی که من سال قبل برای سفره ی هفت سین خریده بودم رو به دو تا گردن آویز کارت های شناسایی وصل کرده بود) رو آورد و به گردن من و بابا امیر انداخت. ما گفتیم: برای چی به ما مدال می دی؟ ایشون فرمودند: چون کیفیت تون خوب بوده!!! *برده بودمش رصد. توی اتاق سخنرانی نشسته بود. من پشتش ایستاده بودم. شنیدم داره آروم حرف می زنه فکر کردم با منه. گوشم رو بردم نزدیکش و گفتم: چیه مامان با من کاری داری؟ گفت: نه دارم با بیسیمم صحبت می کنم! *همیشه موقع خواب مجبورم حدود 5-6 تا قصه براش بگم. رفتم دو تا مجموعه ی 30 تایی قصه خریدم و براش از روی کتاب می خونم. امروز بعد از ظهر بعد از خوندن همون 5-6 تا...
22 ارديبهشت 1393

فیزیک و پرهام1

به نام خدا اردیبهشت ماه برگزاری همایش و جلسات علمی ست. امسال هم پرهام توی یکی دوتاشون شرکت کرد! 1- اولین کارگاه آموزش فیزیک به کودکان در ایران. این کارگاه رو من به پیشنهاد دکتر محمد تقی توسلی و با همکاری صمیمانه و بی چشمداشت شاگردان عزیزم در کلاس دوم ریاضی دبیرستان فرزانگان 4 مشهد برگزار کردیم. کارگاه در بخش جنبی همایش فیزیک و زندگی برگزار شد و همین محدودیت های زیادی رو به ما تحمیل کرد. کارمون ایراداتی هم داشت که امیدواریم سال بعد برطرف بشن. ولی مهم امسال این بود که به بچه ها خوش بگذره و از اسم فیزیک خاطره ی خوشی داشته باشن تا بعد! پرهام در بخش ساخت حباب! پرهام در حال تماشای ستار صالحی مغز متفکر گروه! که داره با متین حباب د...
19 ارديبهشت 1393

فیزیک و پرهام2

به نام خدا پرهام و همایش نجوم. دبیرستان فرزانگان5 درحال ساخت ساعت نجومی! که در بخش مسابقه به مقام صفرم رسید! من دوست داشتم شرکت کنه تا کمی احساس خوب پیدا کنه که می تونه نه این که توی مسابقه باشه. البته بهش گفتم کارش رو تحویل بده. ...
19 ارديبهشت 1393

تور طبیعت گردی- بخش دوم

به نام خدا 1- پرهام و دوستانش کیمیا و آوین در حال کنکاش بین سنگ ها. در جستجوی موجود زنده!   2- پرهام یه خرچنگ اندازه ی یه بند انگشت پیدا کرد که اونو به کیمیا هدیه داد! آخه کیمیا به مقام بلند خواهری پرهام رسیده!     3- چشم پرهام همش به کیمیا و آوین بود! عزیز دلم! اون دوتا چون خیلی شجاع بودند, مخصوصا کیمیا که تمام حشرات رو توی دستش می گرفت, در نظر پرهام انگار مظهر قدرت بودند.   4- موقع برگشت از سفر یک روزه مون چند تا دوربین درحال گرفتن عکس های یادگاری بود.   http://www.permaculture.ir/kids/ برنامه آینده: زمان: جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳ مقصد: دره ارغوان، طرقبه ساعت حرکت: ۸ صبح...
6 ارديبهشت 1393

تور طبیعت گردی- سفرهای آقای کرم

به نام خدا جمعه ی قبل من و پرهام به همراه یه تور طبیعت گردی ویژه ی کودکان و البته مادر و پدرها به دره ی ارغوان رفتیم. یه تیم تخصصی با حضور اقای دکتر وهاب زاده که با حوصله و مهربانی برای بچه ها درباره ی هرچی می خواستن توضیح می داد. طرز شکار حشرات و البته رها کردنشون. شیوه ی کشف حشرات و مکانها ی زندگی احتمالی شون و... 1- پرهام در حال اکتشاف. کیف نمونه گیری اش رو ببینید! 2- دکتر وهاب زاده در حال توضیح طرز کار یه راه ساده ی جالب برای شکار حشرات فوق کوچک!   3- سوسک آبی!   4- این وسیله ی رویایی شکار پروانه!   5- محمد آقای قائم پناه برای بچه ها تاب بست.     بقیه ی عکس ها بعدا! ...
1 ارديبهشت 1393

عکس های بهاری 93 سری سوم

به نام خدا 1- سفر کوتاه ما به زنجان- باغ خاله- پرهام در حال هیزم شکستن. هوا خیلی سرد بود. سرد دلچسب. آتش روشن کردیم. آش پختیم و خوردیم با چای تنوری. سبزی های تازه با پدرم و پرهام چیدیم و نمک زدیم و خوردیم. جای هرکی عاشق طبیعته خالی. 2- زنجان- آقای پلیس مهربون کلاه و بیسیم شون رو دادن به پرهام تا عکس بگیره. 3- پرهام و ارمیا در شهربازی 4- پرهام کنار ماشین هلال احمر 5- پرهام توی مهمانی بزرگترها درحال بازی. به قول خودش: زنده با پرهام! 6- جشن تولد متولدین فروردین ماه- کلوپ پاندا- پرهام در کنار آقای معین برگزار کننده ی جشن که با صدای خوبشون کلی آهنگ های شاد برای بچه ها خوندن. 7- و این هم پرهام از گروه لاک پ...
26 فروردين 1393

سری دوم عکس های بهار93

به نام خدا 1- خونه ی خاله. ارمیا کنار سفره ی هفت سین. 2- پیاده روی نزدیک خونه ی عمو علی   3- پرهام توی پارک نزدیک خونه ی عمو علی. موقعی که از پارک برمی گشتیم به من گفت: بغلم کن خسته ام. گفتم: نه تو بزرگی ایشون فرمودن: خب چی کار کنم همه ی بچه ها همین طوری ان دیگه می خوان ماماناشون بغلشون کنن!   4- پرهام در بازار سپهسالار. جایی که من دوستش دارم. البته کفش و کیفی نخریدم و بیشتر نقش همراه داشتم ولی کلا فضای آرامش بخش اون کوچه ی خلوت رو دوست دارم. ...
25 فروردين 1393

عکس های بهار - بخش اول

به نام خدا سال نو مبارک 1- 28 اسفند ماه 92- در مسیر مشهد-تهران- کاروانسرای بازسازی شده ی زمان شاه عباس. من وپرهام!-من در پس زمینه!- 2- همان مکان و زمان. یه خلبان که با دوستاش از ماموریت نظامی برگشته بودن و داشتن اونجا قدم می زدن. 3- همان روز- نیشابور  شاه فضل-سر مزار پدربزرگ پرهام.   ...
21 فروردين 1393

استناج از نوع تیم ملی!

به نام خدا آخر هفته ای که گذشت خواهرم با خانواده اش و مادرم اومدند مشهد. من و لیلا با بچه ها رفته بودیم طبقه ی پایین خونه مون منزل خانم موسوی. ما توی یکی از اتاق ها بودیم پرهام از من اجازه گرفت با علی رفتن توی پذیرایی. یه مرتبه شنیدم داره با صدای بلند داد می زنه و بازی می کنه به سارا گفتم خاله برو به پرهام بگو شلوغ نکنه بده...چند دقیقه ی بعد علی اومد و گفت: خاله! پرهام می گه این جا عیبی نداره شلوغ کنیم چون زیرمون فقط موش های کور هستن که اونها هم از این که روی پشتشون راه بریم و شلوغ کنیم ناراحت نمی شن!( توضیح: وقتی خونه ی خودمون می دوه و شلوغ می کنه می گیم: پرهام همسایه ی پایینی خانوم موسوی اینا نارحت می شن...) ... یعنی خوشتون اومد استنت...
6 اسفند 1392

پرهام و تحلیل آرزوهای من!

به نام خدا این روزها به خاطر حرفها و استدلال های خاص و عجیب پرهام خیلی می خندیم و متعجب می شیم! 1- امیر داشت چندتا عکس به من نشون می داد که یکی رو انتخاب کنم. عکس اسب تک شاخ برای کتابش می خواست. پرهام به من گفت: برای چی بابا به تو عکس اسب تک شاخ نشون می ده مگه تو آرزو داری؟( من قبلا در طی یه قصه ی من درآوردی بهش گفته بودم هرکی اسب تک شاخ ببینه به آرزوش می رسه!)...آرزوت چیه؟ می خوای یه شوهر دیگه داشته باشی؟.....من و باباش: ...بعد از زمانی کوتاه امیر به من گفت: وقتی بچه رو می بری مدرسه همین می شه دیگه!....من: مگه توی مدرسه ما درباره ی آرزوی شوهر حرف می زنیم؟!!! 2- اون دفعه که پرهام رو برده بودم مدرسه یکی از بچه ها از ش پرسید: پره...
29 بهمن 1392