پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

سفرهای اقای کرم- روستای دیزباد

به نام خدا روز جمعه دوباره همراه با گروه طبیعیت گردی سفرهای اقای کرم رفتیم بیرون از شهر. این بار روستای قدیمی دیزباد. البته مجبور شدیم روزه نگیریم . به همه مون خوش گذشت. این دفعه بابای پرهام هم بود. بچه ها در حال درست کردن کلاژ با وسایل طبیعی. محمد قائم پناه و سیمین خانم کاظمی هم توی عکس هستند. این عزیزان از مسئولین برگزاری تورند.     بابا امیر و پرهام  درحال درست کردن آتش به وسیله ی ذره بین و نور آفتاب. ذره بین یکی از هدایای ما به پرهام در روز جشن پایان سال بود. آتش قشنگ کوچولویی درست کردند.   پرهام و کیمیا- خواهر پرهام!- و سباستین( همسفر آلمانی ما). سباستین خیلی آروم و باحیا بود. ا...
23 تير 1393

پرهام در کنار بزرگان فیزیک

به نام خدا تهران که رفته بودم تصمیم گرفتم با هم کلاسی های قدیمی ام بریم دیدن دکتر بهار. با بچه ها تماس گرفتم و یه عده ای از نزدیکانم رو هماهنگ کردم. به درخواست دوستان به آقایون هم گفتیم که البته کسی نیومد! دوست داشتیم دکتر گلستانیان رو هم ببینیم و چون همسر ایشون بیمارند بهتر دیدیم دکتر گلستانیان تشریف بیارن منزل دکتر بهار. خلاصه روز 29 خرداد 5شنبه به منزل دکتر بهار که توی یک برج قشنگ با محوطه ای عالی بود رفتیم. آزاده درزی عزیز زحمت کشید و از طرف همه دو تا هدیه ی خوشگل گرفت دستش واقعا درد نکنه چون عالی بودند. چند تا عکس هم گرفتیم. صلاح ندیدم عکس ها رو بگذارم چون احتمال می دم بعضی ها راضی نباشند. فقط برشی از یه عکس رو اینجا می گذارم. پره...
18 تير 1393

پرهام و فلسفه ای برای منکوب مادر!

به نام خدا پرهام هی می گفت: اینو بخر...اونو بخر....راضی اش کردم که از بعضی موارد چشم پوشی کنه. داشتیم دوتایی از خرید برمی گشتیم که ایشون فرمودند: مامان چرا هرچی می گم برام نمی خری؟...گفتم: آخه بعضی چیزها رو نباید خرید بعضی چیزها رو بعدا خرید!...اصلا مجاب نشد و گفت: ولی من خیلی اسباب بازی می خوام. گفتم: اوووه تو که خیلی اسباب بازی داری! من بچه بودم فقط دو سه تا اسباب بازی داشتم. گفت: چی داشتی؟ (می خواست آمار بگیره ببینه من اطلاعات درست دادم یا نه؟! )...من: یه عروسک. یه سماور زغالی. چند تا وسیله ی کوچولوی آشپزی...پرهام: همین!؟ خب چرا مامانی برات نمی خرید؟ ...من: اون موقع ها که من کوچولو بودم مامان باباها خیلی برای بچه هاشون اسباب بازی نمی خ...
14 خرداد 1393

نام گذاری پرهامانه!

به نام خدا 1- اسم دوستهای خیالی پرهام رو یه بار نوشته بودم ولی چون این پست درباره ی اسم نوشته می شه دوباره می نویسم: سعید-محبوب ترین و فعال ترین دوست - قالی!؛ محمود و شویی! دقت شود که شویی و قالی برادرند! ریحانه هم هست. 2- چند وقت پیش پرهام به من گفت: مامان می شه منم مثل خیلی ها اسمم توی خونه با اسمم توی پرونده هام بیرون فرق داشته باشه؟!! گفتم: خب باشه! ...ایشون فرمودند: من خودم یه اسم انتخاب کردم: جواد پرهام! گفتم: مادر جان! خب فقط جواد باشه کافیه. مثل بابا که امیر صداش می کنیم ولی اسمش فرامرزه. تو هم جواد باش ولی پرهام صدات بزنیم. فرمودند: نخیر! ...البته خیلی زود فراموش شد! ...فکر کنم توی جو قرار گرفته بود یه نظری داد بچه ام! 3...
13 خرداد 1393

وقتی مامان بیکار می شود!

به نام خدا 1- قراره جشن پایان سال مهد سحرناز روز 6 خردادماه-روز عید مبعث- برگزار بشه. توی جشن بچه های شهرزاد جون یعنی کلاس پرهام اینا! یه نمایش دارند. هر بچه ای یه نقشی داره. مثلا پرهام شیر. مانلی ماهی, بنیامین لاک پشت و ...یه روز غروب- البته تا شب- من و پرهام نشستیم و یه تعدادی کارت به سفارش ایشون درست کردیم. روی هر کارت تصویری از نقش هر بچه. فکر کنید بریدن و چسب زدن و اکلیل زدن و ...با پرهام چقدر می تونه طول بکشه...دیگه کمرم راست نمی شد. مونده بودم بین مقواهای رنگی و مدادهای رنگی و چسب و اکلیل های طلایی و خرده کاغذها...تازه اینا هیچی پرهام فرمودند باید توی کارت بنویسم که همون روزی که کارت رو گرفتند عصری بیان خونه ی ما!.. .تا امروز که کا...
4 خرداد 1393

پرهام در پارک کوهسنگی

به نام خدا این عکس ها رو امروز گرفتم. پرهام در کوه سنگی. می خواستم با گلی که برای من چیده بود ازش عکس بگیرم ببینید چه فیگورهایی گرفته! توی آب!   این عکس رو دیروز توی پارک باهنر نزدیک خونه ازش گرفتم. پرهام با اسکوتر محبوبش قربون فیگورت برم من ...
26 ارديبهشت 1393

حساسیت!

به نام خدا به این مکالمه توجه فرمایید! من: پرهام بیا غذا بخوریم. پرهام: نه! نمی خورم! من: چرا؟ تو که گفتی گشنمه! پرهام- درحالی که سرش رو کمی کج کرده بود و قیافه ی مظلومانه ای گرفته بود-: می دونی چیه مامان من آخه حساسیت دارم! من: پرهام: مامان! حساسیت یعنی چی؟ من: - با خودم گفتم-: آخه بچه تو که نمی دونی حساسیت چیه چطوری بهانه شو میاری؟! ولی به ایشون گفتم: حساسیت یعنی اینکه غذایی رو بخوری و حالت بد بشه.   جایی خونده بودم که بچه ها توی این سن برای جلب توجه به غذا متوسل می شن. البته من از همون ابتدای غذا دادن به پرهام هیچ وقت به خوردن او اصراری نداشتم. هیچ وقت با قاشق دنبالش ندویدم. دعواش نکردم. تهدیدش...
24 ارديبهشت 1393

گزارش هفته

به نام خدا 1- پرهام در حال یادداشت برداری از هوا! جلسه ی رصد مشتری و زحل و ماه 2- کارت شناسایی 3- پرهام در حال مشاعره. به ابتکار شهرزاد جون مربی پرهام بچه ها امسال مشاعره هم یاد گرفتند. البته هر کدوم فقط یه بیت! شعر پرهام اینه: یارم چو قدم بدست گیرد بازار بتان شکست گیرد 4- دیروز در حال برگشت از مهد یه درخت شاتوت توی کوثر فکر کنم 9 دیدیم. برای پرهام تجربه ی جالبی بود چیدن شاتوت و خوردن انلاین!   ...
23 ارديبهشت 1393