پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

پرهام نویسنده ای با خط اره ای!

1392/7/29 19:15
نویسنده : مامان پرهام
963 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

1- یکی از عادتهای من نوشتن یادداشته. نت برداری از کتاب ها, مجلات, نوشتن برنامه ی روزانه و هفتگی و لیست خرید و لیست وسایل سفر و...پرهام هم دچار این عادت شده و مثل من 2-3 تا دفتر یادداشت داره که توشون کارها, اسم دزدها!یول لیست وساحیل (منظور همون وسایله! لطفا ح با لفظ عربی خوانده شود!) و اسم من و باباش و هرکی که دوست داره و...رو توشون می نویسه. اینم یه صحنه از یادداشت برداری پرهام به خط میخی یا اره ای! چون خیلی دندونه داره!از خود راضی

یادداشت

2- پرهام داشت خمیر بازی می کرد منم داشتم کارهام رو انجام می دادم. با خوشحالی اومد پیشم و گفت: مامان من لاک زدم! گفتم: وای دوباره با ماژیک ناخن هاتو رنگ کردی؟ گفت: نه نگاه کن! ...من:ابرو

ولی خدایی خیلی خوشم اومد چون به فکر من نرسیده بود.

لاک خمیری!

3- این آقایی که مثل یه رئیس کوچولو فیگور گرفته کی می تونه باشه؟عینک

 

جشن مهر92

یه چهارشنبه که روز جشن مهر مهد سحرناز بود. من ساعت 9 باید مدرسه می بودم. ساعت حضورم بود و کلاس نداشتم کلاسم از ساعت 10ونیم شروع می شد. جشن از ساعت 9 و نیم. به خاطر همین با پرهام رفتم به جشن. یعنی دوست نداشتم وقتی مادر 90 درصد بچه ها اونجاست من نباشم چون پرهام احساساتی رو می شناسم. پرهام آروم توی جمع نشسته بود ولی همش چشمش به من بود چون می دونست باید وسط جشن برم. چند تا از مادرها داشتند از بچه ها فیلم و عکس می گرفتند. پرهام از دور به من با صدای آروم می گفت: بیا عکس بگیر! ...یعنی دلش می خواست من خودم می رفتم و من به عقلم نرسیده بود! بلند شدم و چندتا عکس گرفتم. ...یه جایی قبل از رفتنم آفای مجری گفت چند تا از مامانا دست بچه شونو بگیرن و بیان مسابقه بدند. من اولین نفر بلند شدم و دست پرهام رو گرفتم و رفتم توی مسابقه ی بادکردن بادکنک و ترکاندن آن با نشاندن بچه رویش! شرکت کردم!...از فرصت کم حضورم استفاده کردم تا پرهام خوشحال بشه چون خودم خوشحال شدم. پرهام هنوز بعضی وقتها از اون روز با یه غروری حرف می زنه که من خوشحالتر می شم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

فهيمه
29 مهر 92 19:58
سلام مامان عزيز پرهام.خوشحال شدم از اشنايي با وبتون.من و پسرام,پارسا و پرهام هم مشهد زندگي ميكنيم.اگر دوست داشتي يه سر به ما هم بزن.پايدار باشيد و سعادتمند.
بهارک
30 مهر 92 15:33
ترکاندن بچه با نشاندن بچه رویش... میتونستی بگی ترکاندن بادکنک را via نشاندن بچه... یا: ترکاندن مر بادکنک را ... از خنده مردم....
مامان ارمیا و ایلمان
1 آبان 92 11:29
از دست این پرهام. مثلا اسم آقا دزدها چی هست که می نویسه؟؟؟!!! خیلی بانمک افتاده توی عکس آخر.
الهام مامان محیا
2 آبان 92 1:28
روزی که خدا گل خلایق سرشت بالای در بهشت اینگونه نوشت بی مهر علی ورود اکیدا ممنوع با حب علی بیا که بازست بهشت "عید ولایت بر نی نی وبلاگیها مبارک "
رها
4 آبان 92 11:51
توی عکس آخری پرهام خیلی ماه افتاده !!!
نسرین مامان سپهر و صدف
5 آبان 92 7:21
پرهام گلم و مامان مهربون سلام.از اینکه به وب صدف سرزدین ازتون ممنونم. پسر همشهری پرتلاشم، خیلی خوش تیپی ها. میدونستی؟!
مامانی
5 آبان 92 10:33
پس چی فکر کردی مامانش پرهام پسر باهوشیه
خان
9 آبان 92 14:28
عتیقه!!! عتیقه!!! عتیقه!!!



دلت می یاد؟!!!!
مامان آراد(خاطره)
18 آبان 92 23:57
ای جونمممممممم...بخورم من اون نوشتهای میخی شکلتو بوسسسسسسسس
مامان گیسو جون
4 آذر 92 20:10
عزیزم ماشاا...
بابای گلی
5 آذر 92 23:54
امشب هم پرهام مشغول یادداشت برداری در جلسه معلمان فیزیک بود ! البته اول جلسه ... بعدش هم فقط در حال دویدن ! و باعث یه کمی خجالت من! چون هنوز کسی منو توی این ناحیه نمی شناسه می گن عجب مادر بی مسئولیتی می گذاره بچه اش وسط یه جلسه ی رسمی بلند شه و بدوبدو کنه!