پرهام نویسنده ای با خط اره ای!
به نام خدا
1- یکی از عادتهای من نوشتن یادداشته. نت برداری از کتاب ها, مجلات, نوشتن برنامه ی روزانه و هفتگی و لیست خرید و لیست وسایل سفر و...پرهام هم دچار این عادت شده و مثل من 2-3 تا دفتر یادداشت داره که توشون کارها, اسم دزدها! لیست وساحیل (منظور همون وسایله! لطفا ح با لفظ عربی خوانده شود!) و اسم من و باباش و هرکی که دوست داره و...رو توشون می نویسه. اینم یه صحنه از یادداشت برداری پرهام به خط میخی یا اره ای! چون خیلی دندونه داره!
2- پرهام داشت خمیر بازی می کرد منم داشتم کارهام رو انجام می دادم. با خوشحالی اومد پیشم و گفت: مامان من لاک زدم! گفتم: وای دوباره با ماژیک ناخن هاتو رنگ کردی؟ گفت: نه نگاه کن! ...من:
ولی خدایی خیلی خوشم اومد چون به فکر من نرسیده بود.
3- این آقایی که مثل یه رئیس کوچولو فیگور گرفته کی می تونه باشه؟
یه چهارشنبه که روز جشن مهر مهد سحرناز بود. من ساعت 9 باید مدرسه می بودم. ساعت حضورم بود و کلاس نداشتم کلاسم از ساعت 10ونیم شروع می شد. جشن از ساعت 9 و نیم. به خاطر همین با پرهام رفتم به جشن. یعنی دوست نداشتم وقتی مادر 90 درصد بچه ها اونجاست من نباشم چون پرهام احساساتی رو می شناسم. پرهام آروم توی جمع نشسته بود ولی همش چشمش به من بود چون می دونست باید وسط جشن برم. چند تا از مادرها داشتند از بچه ها فیلم و عکس می گرفتند. پرهام از دور به من با صدای آروم می گفت: بیا عکس بگیر! ...یعنی دلش می خواست من خودم می رفتم و من به عقلم نرسیده بود! بلند شدم و چندتا عکس گرفتم. ...یه جایی قبل از رفتنم آفای مجری گفت چند تا از مامانا دست بچه شونو بگیرن و بیان مسابقه بدند. من اولین نفر بلند شدم و دست پرهام رو گرفتم و رفتم توی مسابقه ی بادکردن بادکنک و ترکاندن آن با نشاندن بچه رویش! شرکت کردم!...از فرصت کم حضورم استفاده کردم تا پرهام خوشحال بشه چون خودم خوشحال شدم. پرهام هنوز بعضی وقتها از اون روز با یه غروری حرف می زنه که من خوشحالتر می شم.