سفرنامه 1
به نام خدا
باسلام و تبريك سال نوي مجدد! بالاخره يه فرصتي پيدا كردم تا يبام و اين جا چيزي بنويسم اونهم هول هولكي! چون الانه كه پرهام از خواب بيدار بشه! من قصد دارم يادداشتهايي از سفر نوروزي امسال كه اولين سالي بود كه به عنوان مادر به سفر نوروزي مي رفتم-اوه چه طولاني شد!!- بنويسم. اينم اوليش:
ما روز شنبه 28 اسفند ماه با قطار پرديس 6 صبح به تهران رفتيم. شما توي اين عكس پرهام عزيزمون رو مي بينيد كه داره با لبخند سعي مي كنه با يه جفت دختر و پسر كوچولو دوست بشه! و صد البته با ابن لبخند مكش مرگ ما!! موفق هم مي شه!
ما بعد از ظهر به تهران رسيديم. قرار بود دايي مهدي بياد دنبال ما راه آهن ولي چون ايشون حسابدار يه شركت حسابي اند!! و روزهاي آخر سال روزهاي اوج كاريشونه نتونستند بيان دنيال ما. اشكالي هم نداشت. ما سه تايي سوار يه تاكسي شديم و رفتيم به سمت خونه ي پدري من! راستش رو بخواهيد بهترين بخش سفرم اينجا بود. رسيدن به خونه اي كه توش سالها زندگي كردم و بوي اون رو دوست دارم. جالبه كه پرهام هم توي اين خونه خيلي سريع احساس راحتي كرد و شروع كرد به شلوغ كاري!...