سفرنامه- بخش 1
به نام خدا
سه هفته ای نبودیم. رفته بودیم مسافرت. 2هفته تهران بودیم.
پرهام در مسجد بازار بزرگ تهران
پرهام در جلسه ی دفاع پایان نامه ی دوست من نرگس ریگی نژاد عزیز.
توی جلسه پرهام یه دختر حدودا 10 ساله رو دید. ریحانه- دختر مورد نظر- توی عکس هست. پشت پرهام با یه لباس صورتی پررنگ.
به من گفت: مامان صداش کن بیاد پیش من. من گفتم: خودت برو پیشش. می گفت: نه من روم نیمی شه!
و بعد فرمودند: مامان بهش بگو من نیمی خوام مزاحمش بشم من فقط می خوام باهاش آشنا بشم!
وقتی برای امیر تعریف کردم گفت: من از اینده ی این بچه می ترسم!
خب چه اشکالی داره بچه روابط عمومی اش بالاست دیگه!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی