پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

سفرنامه- بخش 1

1393/6/16 23:13
نویسنده : مامان پرهام
499 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

سه هفته ای نبودیم. رفته بودیم مسافرت. 2هفته تهران بودیم.

پرهام در مسجد بازار بزرگ تهران

 

پرهام در جلسه ی دفاع پایان نامه ی دوست من نرگس ریگی نژاد عزیز.

 

توی جلسه پرهام یه دختر حدودا 10 ساله رو دید. ریحانه- دختر مورد نظر- توی عکس هست. پشت پرهام با یه لباس صورتی پررنگ.

به من گفت: مامان صداش کن بیاد پیش من. من گفتم: خودت برو پیشش. می گفت: نه من روم نیمی شه!

و بعد فرمودند: مامان بهش بگو من نیمی خوام مزاحمش بشم من فقط می خوام باهاش  آشنا بشم!خندونک

وقتی برای امیر تعریف کردم گفت: من از اینده ی این بچه می ترسم!درسخوان

خب چه اشکالی داره بچه روابط عمومی اش بالاست دیگه!بغل

پسندها (7)

نظرات (8)

مامان جون
17 شهریور 93 12:22
راس میگه بچم فقط میخواد باهاش آشنا شه ، قصد مزاحمت که نداره....... خخخخخخخخخخخخخ من قربون این شیرین زبونیات بشم خوشتیپ پسر
مامان گلشن
17 شهریور 93 12:57
بابای گل رخ
17 شهریور 93 13:24
از قرار معلوم پرهام نه تنها توی خونه که بین همسایه ها هم تنهاست ! . اگر دوستی همسن و سال بین همسایه ها داشته باشه خیلی خوبه ؛ شهاب ما هم تا موقع مدرسه تنها بود ؛ اما گل رخ با بودن پرنیان ( دختر همسایه ) که نزدیک دو سال ازش بزرگتره ، در شبانه روز وقت هم برای بازی کم میاره !
مامان پرهام
پاسخ
شما چقدر به من حس بدبختی می دید!
مهناز
17 شهریور 93 14:51
نه بابا بچه ب اين خوبي معلومه به سنتها پايبنده و الا خودش پاپيش ميذاشت اصن به شما چيزي نميگفت (من چقد اين كد امنيتي هاي اين وبلاگو دوس دارم سه رقمي ادم دوس داره هي نظر بده)
مامان پرهام
پاسخ
بلهههه
شهرزاد مامان حسین
18 شهریور 93 12:18
الهی عزیزم. چه مودبانه و محترمانه. تو بزرگ بشی چی میشی. ای جونم.
مامان پرهام
پاسخ
امیدوارم خوب بزرگ بشه
بابای گل رخ
18 شهریور 93 18:18
مفهوم " حس بدبختی " رو نفهمیدم !!! .
مامان پرهام
پاسخ
یعنی حس می کنم خیلی مادر بدی ام!
مهدی شمس آبادی
21 شهریور 93 10:55
زوده تا شما بابای گل رخ رو بشناسین !!! تازگیا با یکی رفیق شده هر چی یاد نداشته از اون یاد گرفته !! استعدادشم که در اینجور موارد انیشتنه !!! به امیر بگید بزرگ نشده از سرش میفته !!! اونایی که زود شروع میکنن زودم از نفس میفتن !!! ما تصمیم گرفتیم شصت هفتاد سال دورخیز کنیم و بعدش یه پرشی کنیم که همه انگشت به دهن بمونند !!! نمی دونم در این شهر آشوب چه خاصیتی هست !! پیش اون پشت سر شما صفحه میذاریم ! پیش شما پشت سر اون !! این وسط ما بی گناهیم هرچی هست زیر سراونه که از همه چیز سر درمیاره و آدرس همه جا رو بلده و اومده به ما نیشخند زده !!! الانم دوسه تا عذرخواهی به پرهام بدهکاره که صفحه ی کودکانه اش تبدیل به عرصه ی طعن و طنز شده و این آتشها همه از گور شهرآشوب بلند می شود !!! و یک نکته و ختم کلام : مادرها بد نمی شوند ، یا مادر نیستید یا بد نیستید و از شهر آشوب شنیدیم که یواشکی مادریتان را می ستود . اینها که می بینید رفع نقص و اشکال است و تنها گل بی خار که ما می شناسیم _ اگر صدای کلفت را بی خیال شویم _ شهر آشوب است . با مهناز که اینهمه می خندد موافقیم که این کد امنیتی سه رقمی خیلی وسوسه گر است !!!
:) بی نام
19 آبان 93 15:15
خخخخخخ خیلی باحالـــــــــــــه این بشـــــــــــــر چقدم شبیه خودتونه