عکس از آرشیو2
به نام خدا
1- از خواب بیدار شده بود و کمی بداخلاق بود رفت کنار سفره نشست با این فیگور. پدرم صدام زدند و گفتند ازش عکس بگیرم خیلی قشنگ نشسته. اینم بگم این ژست تحت تاثیر حرکات برادرکوچکم گرفته شده! یعنی مدل ایشون نشسته!(این عکس مربوط به سفر دی ماه ما به تهرانه)
2- جناب پلیس ناراحت! بهش گفتیم حالا چرا ناراحتی توی عکس؟ نه گذاشت نه ورداشت گفت: آخه یه گرگی رو دستگیر کرده بودم رییسم گفت بابد آزادش کنم!...من و باباش:
3- با پرهام رفتیم جلسه ی کارگاهی فیزیک. ایشون شال گردنش رو روی میز پهن کرد و وسایلش رو روی اون چید!
4- به پرهام گفتم: دوستم زینب از آلمان اومده می یاد خونه مون. گفت: آلمان؟ چه جوری؟ اونجا که جنگه؟! بچه ام هنوز درگیر اون فیلم جنگی المانیه که ماه ها قبل با امیر دیدن! بعد کمکم کرد با هم یه کیک دارچینی شکلاتی برای مهمون عزیزمون درست کردیم.
5- روزی که پرهام به مهد نرفت و با من به دبیرستان فرزانگان2 آمد. البته متوجه شدید که مدرسه هایی که من می رم در تربیت پرهام نقش خونه ی مادربزرگ و خاله و عمه رو دارن. چون وقتی مریض می شه یا به هر دلیلی نمی شه بره مهد می اد مدرسه و من شرمنده ی همه از کادر تا بچه ها می شم. شرمندگی که نمی دونم چه جوری توصیفش کنم. احساس می کنم حتی قلبم درد می گیره ولی همه لطف دارن و به روی خودشون نمی یارن که اینکار غیرعادیه. از کادر مدارسم و دانش آموزانم ممنونم.
پرهام درحال خلق یه زرافه روی تخته ای که ما داریم روش مساله حل می کنیم!