پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

پرهام و تبلیغات و لبو!

1391/12/6 20:17
نویسنده : مامان پرهام
509 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

1- یک عکس تبلیغاتی: آبمیوه ی رضا شعبه ی ازادشهر!چشمک

پرهام: یه فکر خوبی کردم!..مامان: چع فکری؟...پرهام: بریم بستنی بخوریم!...مامان و بابا: نه توی این سرما!...پرهام: پس چرا اون شب رفتیم؟....مامان رو به بابا: حالا بریم یه چیزی بخوریم. بابا: چه کنیم دیگه!....

و پرهام در حال خوردن شیرنارگیل بستنی! ترکیب خوشمزه ای بود.

پرهام و آبمیوه

2- مربوط به روزی جمعه ای که رفتیم جنگل جادویی پروما.

 

پرهام و بازی1

3- پرهام در حال نقاشی!

 

پرهام و رنگ

هفته ی قبل روز جمعه وقتی پرهام منو از خواب بیدار کرد و بردمش دستشویی با دیدن رنگ قرمز ادرارش خیلی ترسیدم. خواب از سرم پرید. حتی از ترس دستهام رو ناخودآگاه گذاشتم روی سرم. ولی نگذاشتم پرهام چیزی از ترسم بفهمه خوابوندمش و رفتم پای اینترنت. جستجو کردم و چیزهای خوبی نخوندم! ترسیدم. البته یه بندی بود که آرومم می کرد ولی با توجه به دل درد پرهام نگران بودم درست نبوده باشه. ساعت 9 به مادرم زنگ زدم گفت اگه به پرهام لبو دادی نگران نباش طبیعیه پی پی اش باید کمی قرمز بشه ولی من گفتم ادرارش قرمز بود. البالویی رنگ. امیر رفته بود کلاس. ساعت 11 پرهام رو برداشتم که بریم کلینیک سلامت کودک. وقتی ادرس رو به راننده ی آژانس گفتم گریه کرد که نمی یام گفتم برید درمانگاه شهید شوریده. همونی که نزدیک پروماست. اونجا خیلی شلوغ بود. اول توی صف وایسادم نوبتم که شد و گفت بیشتر از یک ساعت طول می کشه پشیمون شدم ولی دوباره رفتم توی صف و نوبت گرفتم. یه مرتبه شبیه معجزه مریم سجادی-دوست باحال و مهربونم- زنگ زد. مشهد بود. گفت می خواد بیاد دیدنم بهش گفتم کجام و گفتم می تونه بباد فروشگاه تا نوبت ما بشه. قبول کرد. وقتی رسید که من پرهام رو به جای اینکه توی صف شلوغ درمانگاه پر از ادمهای سرماخورده نگه دارم برده بودم شهربازی پروما. ماجرا رو که برای مریم تعریف کردم خندید و گفت که من خیلی الکی نگرانم. و خیلی ها رو می شناسه که این طوری اند. یعنی با خوردن مقداری لبو ادرارشون قرمز می شه!خلاصه نرفتیم درمانگاه و نوبتمون رفت. امیر هم بعد از یک ساعت بازی پرهام اومد و 4نفری رفتیم جای شما خالی کباب خوردیم و توی خونه چای با نبات. پرهام خوب شد. من به دوست محتاجتر بودم تا پزشک. خدایا ممنونم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

هدیه جووووووووووون
13 اسفند 91 12:13
سلام کاشکی اخرشو اول مینوشتی مردم تا به اخرش رسیدم که... خدا رو شکر که بخیر گذشته ولی تجربه ی خوبی یادمون دادی
ناهید
16 اسفند 91 20:32
الهی . چه باحال نقاشی میکنه ... عاشق اینجور نقاشی هام
b esm
20 دی 92 23:51
اینجا همون جایی نیست که من کیک جنگل سیاه میل نمودم
مامان پرهام
پاسخ
درسته! یادش به خیر چقدر خندیدیم