حاضر جوابی
به نام خدا
1- به پرهام گفتم: ارایشگاه الهه جون رو پلمپ کردند. ایشون پرسید: مگه اونا توهکارند(تبهکارند)؟
2- به امیر و پرهام اعلام کردم که حالم خوش نیست به من کاری نداشته باشید برای لحظاتی!...پرهام چند دقیقه بعد شروع کرد به خواندن متنی با آهنگ: مامان حالش خوش نیست....مامان ناراحته....مامان از دست من و بابا ناراحته....
3- امیر میوه های خریداری شده رو گذاشت توی ماشین. من و پرهام با هم جلو نشسته بودیم. گفتم: ممنونم. امیر نشنید چون داشت در رو می بست. پرهام گفت: قابلی نداشت می شه 500 هزار تومن!
4- عدد 16 یعنی ته عددها. این نظر پرهامه. به من هم گفته: اگه 16 رو با 10 جمع کنیم می شه بی نهایت!...توی تمام مکالمات وقتی می خواد عدد بزرگی رو اعلام کنه می گه: 16
5- یه بنده خدایی هست کمی زبونش تند و تیزه. کمی با آدمها سرده و از بالا به بقیه نگاه می کنه! من از رفتارهاش خوشم نمیاد ولی خب دوستش دارم . یه روزی پرهام ایشون رو دید و گفت: مامان دوستت شبیه مار می مونه! ...