تقابل ریاضیات و دیکتاتوری!
به نام خدا
نوشته بودم که هفته ی قبل تهران بودیم؛ خواهرم-لیلا خانوم- و من داشتم حرف می زدیم لیلا گفت: علی جمع کردن رو خودش فهمیده. یعنی مفهوم جمع رو یه جورایی کشف کرده. بعد قرار شد علی به یه سری سوالات جواب بده. مثلا دو به علاوه ی 2. 5 به علاوه ی7. 50 به علاوه ی 50. 24 به علاوه ی 30. حتی بلد بود که بزرگترین عدد بی نهایته! البته اینو از مامانش که دکتری ریاضی داره یادگرفته بود. لیلا می گفت علی حتی مفهوم زیر صفر رو هم یه جورایی متوجه شده. چون تفریق کردن رو که تمرین می کرده-برای خودش!- برگشته به مامانش گفته که 5منهای 4 چی می شه؟ خواهرم گفته منفی 1. علی متوجه نشده. خواهرم گفته خب خودت چی فکر می کنی؟ ایشون فرموده که از یک هم کمتره ولی نمی دونم چیه....علی اقای ما از پرهام 5 ماه و 3 هفته بزرگتره ولی پرهام دلش می خواد که خودش از علی بزرگ تر باشه بنابراین وقتی توانایی علی رو در جمع و تفریق کردن دید ناراحت شد. گریه کرد که چرا من بلد نیستم؟...ارومش کردیم که خب علی تمرین کرده تو هم تمرین کنی یاد می گیری- البته دیگه دلسردش نکردیم که علی پسر لیلای نابغه است و تو پسر من!- ...شب داشتم بهش غذا می دادم که برگشت گفت: مامان می خوای بگم 1 به علاوه ی 1 چند می شه؟ من گفتم: آره حتما ...بگو....ایشون فرمودند: می شه 1! من گفتم: نه مادرجون می شه 2. نق زد که: نه من می خوام که 1 باشه!...گفتم: مادر اینا قانون داره...الکی که نیست...پرهام خان اخم کرد که: نه هرچی من می گم!....من در آن لحظه به یاد شاگردان عزیزی افتادم که با حل و بسط بعضی از مساله ها فیزیک رو منفجر می کنن!