پرهام و مناسک مذهبی
به نام خدا
1- هفته ی قبل شنبه شب, من و پرهام با قطار ساعت 8و 50 دقیقه به تهران رفتیم. رفتیم تا روزهای تعطیل بنده رو با خانواده و فامیل باشیم. امیر فقط دو روز تعطیلی داشت و کلی کار و نیومد. ما روز جمعه به مشهد بازگشتیم.
روز جمعه ی قبل از رفتنمون به مراسم روز علی اصغر-ع- رفتیم. حرم. باب دارالامرحمه.
2- خانه ی پدری. من داشتم نماز می خوندم. ارمیا و پرهام اومدند کنار من. ارمیا مهر و تکه هایی از سجاده رو برمی داشت و باهاشون بازی می کرد. پرهام می گفت: نکن خدا ازت ناراحت می شه. مامانم داره با خدا حرف می زنه به خدا می گه تو داری کار بد می کنی دوستت نداشته باشه!...ارمیا هم مطمئن به الطاف الهی با شیطنت به کارهاش ادامه می داد که نه خدا منو دوست داره تو رو می بره جهنم! و پرهام که جهنم رو نمی شناخت گفت: نخیر من می رم بهشت چون خوبم ولی تو نمی ری...من نشسته بودم و گوش می کردم. پرهام دید دیگه نماز نمی خونم برای کم کردن روی ارمیا گفت: مامان من می خوام نماز بخونم! و مشغول عبادت و ذکر گفتن شد. توی هر رکعت دو سه بار سوره ی توحید رو خوند و صلواتی و والسلام!
محبت قلبی من نثار ارمیا و پرهام و قلب پاک تمام کودکان.
3- یه نکته ای برای من کمی یا خیلی عجیبه! بازدید کننده های این وبلاگ کم نیستند ولی هیچ نظری, پسندی...تعجب می کنم!