دلسوزی پرهام در حق مادر!
به نام خدا
پرهام خسته قبل از خواب: مامان قبل از این که من به دنیا بیام تو دوستی داشتی؟( قبلا که این سوال رو پرسیده بود جواب داده بودم خب آره داشتم و پرهام گریه کرده بود!) با توجه به تجربه ی کسب شده گفتم: نه نداشتم!
پرهام: پس خاله ها چی بودند؟
من: خواهرانم بودن نه دوستانم!
پرهام: پس دایی ها چی؟
من: برادرانم بودن نه دوستانم!
چند لحظه بعد؛ دیدم پرهام سرش رو از روی بالش برداشته و چشماش خیس از اشکه! گفتم: چی شده عزیزم ؟ چرا گریه می کنی؟
پرهام: ( با گریه ی جانسوز) آخه دلم باهات می سوزه!
من: چرا؟
پرهام: آخه قبل از اینکه من به دنیا بیام خیلی تنها بودی!
من:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی