پرهام و تحلیل آرزوهای من!
به نام خدا
این روزها به خاطر حرفها و استدلال های خاص و عجیب پرهام خیلی می خندیم و متعجب می شیم!
1- امیر داشت چندتا عکس به من نشون می داد که یکی رو انتخاب کنم. عکس اسب تک شاخ برای کتابش می خواست. پرهام به من گفت: برای چی بابا به تو عکس اسب تک شاخ نشون می ده مگه تو آرزو داری؟( من قبلا در طی یه قصه ی من درآوردی بهش گفته بودم هرکی اسب تک شاخ ببینه به آرزوش می رسه!)...آرزوت چیه؟ می خوای یه شوهر دیگه داشته باشی؟.....من و باباش:...بعد از زمانی کوتاه امیر به من گفت: وقتی بچه رو می بری مدرسه همین می شه دیگه!....من: مگه توی مدرسه ما درباره ی آرزوی شوهر حرف می زنیم؟!!!
2- اون دفعه که پرهام رو برده بودم مدرسه یکی از بچه ها از ش پرسید: پرهام دایی هاتو بیشتر دوست داری یا خاله هاتو؟...پرهام گفت: الان وقت حرف زدن درباره ی دایی هاست؟!!....خدایی اگه من بودم یعنی بچه بودم می گفتم خاله یا دایی....
3- دیشب پرهام به باباش می گفت: اه چقدر به من می گی مواظب باش من مواظبم دیگه همش نگران منی!...من گفتم: خب مامان ما نگرانتیم پرهام فرمودن که: من خودم مواظبم! بابا همش اونور که می رم می گه پات گیر نکنه بیفتی!....
دوبار توی خونه افتاد زمین و بدجوری لبش زخم شد. دفعه ی اول که لب پایینش مثل گل شکفت اگه دکتر باصفا دایی امیر همون دقایق اولیه پرهام رو ندیده بودن و نگفته بودن که بخیه نمی خواد احتمالا ما می بردیم و بخیه هم می زدیم. اونقدر که بد خون می اومد و زخم شده بود. بعد اونوقت این بچه می گه من مواظبم انقدر به من نگید مواظب باش!
خیلی وقتها به یاد بابا پنجعلی سریال پایتخت می افته و میگه: من ناهار نخوردمه!