هفت حوض
به نام خدا
جمعه ای که گذشت ما به هراه تیم مدرسه ی طبیعت به هفت حوض رفتیم. چه جای زیبایی بود. من و امیر از دیدن چنین جایی در نزدیکی مشهد خیلی تعجب نموده و ذوق زده شدیم. هوا خیلی خیلی خیلی سرد بود. اونقدر که از سرما دست های من متورم شده بود! برای اولین بار در عمرم در سرمای شدید به مدت 4 ساعت راه رفتیم و زنده موندیم! همه مون وقتی سوار مینی بوس شدیم و داشتیم توی مه برمی گشتیم به خونه هامون؛ از اینکه سالم و زنده ایم خوشحال بودیم. حس عجیبی بود. اون روز من کلی لباس در طی چند فاز تن پرهام کردم ولی همش می گفت: سردمه! البته ما فهمیدیم که منظورش خستگی بوده چون روز قبل هم توی مزرعه بازی کرده بود و شب دیر خوابید و صبح زود بیدار شد؛ در هر صورت پرهام هر چند وقت یکبار داد می زد سردمه. منم بعد از پوشاندن تمام لباسها شروع کردم به فداکاری مادرانه! اول دستکش های بافتنی ام رو دادم بعد شال گردنم رو و بعد کت تنم رو! وقتی داشتم پشت به باد لابلای صخره های اونجا راه می رفتیم احساس می کردم پشتم داره از سرما می ترکه. توی راه برگشت رسما سرماخوردگی خود رو اعلام کردم و به خودم استراحت مطلق دادم ولی خدا رو شکر سرما نخوردم. حالم هم با وجود دست درد و پا درد ناشی از سرمای سخت خیلی خوب بود. به سه تایی ما و همه خیلی خوش گذشت. جای همه خالی... راستی دکتر وهاب زاده هم همراهمون بودند. هدف از این اردو سازگاری با محیط و شرایط سخت اعلام شد!
پرهام و پدر یخ زده!
شبنم روی شاخه های درخت ها یخ زده بودند.
این صخره ها چقدر قشنگ اند. سطح زیر پاهامون هم صخره ای بود.
پرهام: سردمه!.....اینطوری نگاه نکنید ها یه تی شرت و 2 بافت و دو تا کت سبک و گرم با آستری پشم شیشه تنشه. یه شلوار بافتنی جذب و شلوار لی و 2 تا جوراب و 2 تا کلاه! و 2 تا دستکش!
و اینهم پرهام ما با لباس های من و در نقش مترسکی عزیز و خوشگل!...هستی و ترمه و پگاه و ایلیا و آلا و آرین پشت سر پرهام نشستند.