پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 12 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

پرهام و ما در مدرسه ی طبیعت

1393/8/8 23:03
نویسنده : مامان پرهام
2,202 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

امروز به مدرسه ی طبیعت رفتیم. من روزهای 5شنبه رو انتخاب کردم که احتمال اومدن امیر هم باشه. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. بچه ها رو برداشتند بردند مزرعه و به دست هر کدوم از فسقلی ها یه بیل کوچیک هم دادند و رفتند کشاورزی و بیل زنی. شکار حشرات و دیدن اطراف. من و امیر هم اجازه گرفتیم تا روی آتیش نیمه کاره ی اونجا چای درست کنیم. آتش رو زنده کردیم و چای درست نمودیم. دو تا مامان هم بودند 4نفری نشستیم دور اتیش و حرف زدیم و دود خوردیم و از بوی چوب سوخته توی هوای سرد پاییزی لذت بردیم.

امیر و محمد قائم پناه-مدیر مدرسه- و باربارا در حال نصب کردن نردبان معلق. نردبان رو چند دقیقه ای با هم ساختند!

 

بارابارا یه اتریشی بود که با دوچرخه از مرز سرخس وارد ایران شده. دانشجوست. ایران رو دوست داره می خواد بره جنوب بعد بره ترکیه. خیلی خوشحال شد که امیر بود تا با هم حرف بزنند. راستش ما اول فکر کردیم ایشون زنی روستاییه که برای کمک به مزرعه اومده! آخه از دور می دیدیمش. لباس پوشیدن ساده ی روستایی وارش با اون چشمهای رنگی ساده و لبخند ارومش اونو شبیه زنان آرام و راضی روستایی نشون می داد. تا اون وقت که اومد نزدیک ما کنار اتیش. چای تعارفش کردیم. با یه لهجه ی خاصی گفت که خیلی فارسی بلد نیست. امیر که باهاش انگلیسی صحبت کرد یه دفعه شکوفا شد! چشمهاش برق زد و کنار ما موند. امیر کم کم داشت به خونه دعوتش می کرد. و از اونجاییه که خارجی ها- بدتر از من!- اهل تعارف نیستند گفتم الانه که باربارا خانوم رو برداریم ببریم خونه مون! ولی نیومد گفت می ره خونه ی محمداینا. امیر کمی ناراحت شد می گفت کاش بود می بردمش مدرسه بچه ها باهاش حرف بزنن!

این عکسی از من و باراباراست. مدیونید به من بخندید!درسخوانهوا سرد بود انگار یخ زده شدم! من و باربارا به گمونم هم سن باشیم ولی احتمالا اون جوونتره. به هرحال از من که  قشنگتره می دونم!بای بای

 

و اینک پرهام: از مزرعه که برگشتند هر بچه ای هندوانه یا خربزه ی کالی به دستش بود. پرهام هم این خربزه ی سبز رو با دستهای خودش کنده و اوورده بود. سردش بود و سریع پیشنهاد من مبنی بر نوشیدن یه لیوان چای داغ پذیرفت.

 

 

 این عکس ها مربوط به هفته ی قبله که با خواهرم و همسرش و بچه هامون رفتیم مدرسه ی طبیعت.

 

پرهام در حال نوازش کردن یه بچه گربه.

 

 

فسقلی ها به همراه محمدآقا در حال بیل زدن!

 

 

عاشقتم ارمیامحبت این صحنه خیلی کارتونیه.

 

 

اینم یه عکس از خونه ی درختی مدرسه طبیعت.

 

 

پسندها (2)

نظرات (3)

بابای گل رخ
8 آبان 93 23:32
این مدرسه طبیعت کجاست ؟
مامان پرهام
پاسخ
بعد از میدان تلویزیون- نزدیک جهاد- بعد از بلوار ابادگران. یه جایی هست به نام مرکز رشد و فناوری. داخل مرکز سمت چپ. بچه ها رو بیارید خیلی خوبه.
مهناز
9 آبان 93 13:34
واقعا خيلي خوشحالم كه چنين چيزايي داره تو ايران و مشهد جا ميوفته! ايناها سرگرمياي مفيد و قشنگي هستن خاطرات كودكي بچه هارو بازي كردن با دوستانشون و اين تجربه هاي شيرين ميسازه بچه هاي الان ك به گمونم خاطره ي كودكي ندارن! سرشون مدام تو تبلت و گوشي و لپتاپ و اين جور چيزاس... خيلي خوبه ك پرهامو از اين جو دورتر نگاه دارين با اين كارا چون نميشه ايده ال فكر كرد و بچه رو از تكنولوژي دور نگه داشت اما ميشه به شيوه ي خوبي اونو به سمت ديگري سوق داد تا خودش تصميم بگيره از وسايل روز دورتر باشه اينكه تو خونه هايي كه بچه كوچيك هست صدا نيست از نظر من معضله! بچه هاي نسل بعد احساس ميكنم ماشيني شدن و فاقد احساس! ي جورايي حس المان غربي بهم دست ميده
مامان ارمیا و ایلمان
10 آبان 93 9:36
واقعا یادش بخیر. اتفاقا توی عکس با باربارا خوب افتادی و انگار تو کوچکتری. جدی می گم.
مامان پرهام
پاسخ
دیگه خواهر آدم به آدم روحیه نده کی بده؟