ضایع شدن من!
به نام خدا
رفته بودیم دوتایی خرید کنیم. امیر رفته بود قوچان. اوایل شب بود. یه جایی رو دیدم که جدید بود. جگر و کباب با ریحون! به پرهام گفتم: می ایی بریم جگر بخوریم؟ گفت: آره گشنمه. رفتیم دم در اونجا. خالی بود. موقع شام بود ولی مشتری نداشت. اشپزهاش هم یه جوری بودن! نمی دونم چرا دلم نیومد بریم داخل. حس دلپیچه گرفتم!...به پرهام گفتم: مامان به قول بابا این جا مشتری نداره به احتمال زیاد جگرهاش تازه نیستند. می ترسم بریم بخوریم مریض بشیم. اصرار کرد که بریم و من دوباره اندر باب تازه نبودن احتمالی جگرها و مریضی و ...صحبت کردم. اروم شد و خیلی بزرگانه فرمود: به قول سعید-دوست خیالی جناب پرهام- : الکی می گه( با لهجه ی بابا پنحعلی در پایتخت بخونید!)...من با یه جور لکنت گفتم: یعنی من دارم الکی می گم؟...ایشون فرمود: من نگفتم که سعید گفت!...بله!.....و من:
عکس بالایی مربوط به روزیه که با ارمیا و پرهام و ایلمان و خواهرم و محمد آقا همسر ایشون-که به مشهد اومده بودند- رفتیم مدرسه ی طبیعت. این عکس که من ایلمان شیطون و بغلم گرفتم توی خونه ی درختی گرفته شده. خواهر عزیزم یه گزارش تصویری خوشگل از اون روز توی وبلاگ ارمیا و ایلمان - توی لینکهام هست- گذاشته. اون روز به همه ی ما خیلی خوش گذشت. عکسها رو حتما ببینید. من عاشق اون عکس ارمیا هستم که روی کاه ها دراز کشیده و موهای طلایی اش به رنگ کاه ها دیده می شده.