استناج از نوع تیم ملی!
به نام خدا
آخر هفته ای که گذشت خواهرم با خانواده اش و مادرم اومدند مشهد. من و لیلا با بچه ها رفته بودیم طبقه ی پایین خونه مون منزل خانم موسوی. ما توی یکی از اتاق ها بودیم پرهام از من اجازه گرفت با علی رفتن توی پذیرایی. یه مرتبه شنیدم داره با صدای بلند داد می زنه و بازی می کنه به سارا گفتم خاله برو به پرهام بگو شلوغ نکنه بده...چند دقیقه ی بعد علی اومد و گفت: خاله! پرهام می گه این جا عیبی نداره شلوغ کنیم چون زیرمون فقط موش های کور هستن که اونها هم از این که روی پشتشون راه بریم و شلوغ کنیم ناراحت نمی شن!( توضیح: وقتی خونه ی خودمون می دوه و شلوغ می کنه می گیم: پرهام همسایه ی پایینی خانوم موسوی اینا نارحت می شن...) ...
یعنی خوشتون اومد استنتاج ایشون رو! ...خونه ی ما طبقه ی دومه خونه ی خانم موسوی طبقه ی اول. ایشون تشخیص دادن زیر طبقه ی اول فقط موشهای کورن و اونها هم اصلا ناراحت نمی شن..ماو خود صاحبخونه هم اصلا درجه ای از اهمیت رو نداریم!...هم خنده ام گرفته بود و هم از تربیت همچین بچه ی حاضرجواب شلوغی احساس سرخ شدن می کردم!
این یه عکس از علی و پرهامه مربوط به سفر ما به همدان و زنجان. اینجا که ایستادند نزدیک دیوار خونه ی خاله ی منه. علی و پرهام تقریبا هم سن هستن.