عکس از ارشیو1!
به نام خدا
1- رفته بودیم الماس شرق. توی طبقه ی شاید اول زیر پله ها یه خونه ی اسباب بازی بدون صاحب کنار رستوران لبنانی ها بود. پرهام دوید و رفت توش ساکن شد. بعد هم احساس مالکیت بهش دست داد. اجازه نمی داد بچه ای بیاد توش. اگر هم توی رودربایستی اجازه می داد می اومد بیرون و گریه می کرد! آخر سر هم که بعد از حدود یک ساعت! راضی شد بریم می گفت خونه ام رو هم ببریم!
این هم پرهام توی پنجره ی در خونه اش!
2- توی تعطیلات دی ماه من و پرهام رفتیم تهران. بابا امیر کلاس داشت نیومد وقتی رفتیم برف بارید. بچه ها و البته ما بزرگترها رفتیم برف بازی و آدم برفی درست کردیم. الهی بگردم ارمیا که تا حالا برف ندیده بود یعنی توی برف قرار نگرفته بود! هاج و واج مونده بود و چند دقیقه ای طول کشید که متوجه بشه ماها داریم با برف گلوله درست می کنیم و به هم می زنیم گلوله های سرد و سفید و نرم. عکسهای خوشگل برف بازی توی وبلاگ ارمیا و ایلمان هست( آدرس توی لینکهای وبلاگ).
3- اینم یه کاردستی هنری از جناب پرهام! دهن طرف رو دارید؟؟! و دستهاش رو؟ و پاهای متقارنش رو؟ قربون اون موهای صدفی اش برم من!